روشنتر: موجودات در بين خود بعضى مالك بعض ديگرند، چنان كه اسباب مالك مسببات خودند و همچنين اشياء مالك قواى فعّاله و قواى فعّاله مالك افعال خود هستند - مثلاً انسان مالك اعضاء خود و همچنين قواى فعاله خود از سمع و بصر و امثال آن مىباشد، در عين آن كه سمع و بصر و... هم نسبت به افعال خويش همين حالت را دارند - و چون خداوند متعال مالك هر چيزى است، يعنى هم نسبت به بندگان و هم نسبت به آنچه در مِلك آنهــاست مـالكيّتـش مسلـم است، پـس مليـك علـىالاطـلاق مـوجودات هم مىبــاشد.
خداوند متعال از نظر اعتبار هم مالك موجودات است، زيرا او كسى است كه به مالكين اعطاء مالكرده و بهآنان بخشيدهاست و روشناست كهاگر خود مالك آن مالها نبود چنين اعطا و بخششى غير صحيح بود چون كه بخشيده بود چيزى را كه مالك نيست به كسى كه او هم مالك نيست و حق دخالت ندارد.
خداىتعالى همچنين از نظر اعتبار «مَليك» و پادشاه جهانيان است زيرا او شارع و حاكمى است كه به حكم خود در اموال مردم تصرف مىكند، چنان كه پادشاهان ظاهرى چنين تصرفاتى را در اموال رعاياى خود مىنمايند. پس خداوند متعال تنها پادشاهى است كه پيش از ما مالك آنچه فعلاً در دست ماست بوده و با ما هم همان ملكيت را دارد و پس از ما وارث آن مىشود.(1)
1- الميــــــــــــــــزان ج 5، ص 243.
رابطه ربوبيّت بـا مـالكيّت الهى
«... رَبِّ الْعـالَميـنَ! اَلـرَّحْمـنِ الـرَّحيـمِ! مـالِـكِ يَـوْمِ الـدّيـنِ! » (2 تـا 4 / فـاتحه)
كلمه «رَبّ» به معناى مالكى است كه امر مملوك خود را تدبير كند، پس معناى مالك از كلمه «رَبّ» استفاده مىشود و «مِلك» نزد ما اهل اجتماع و در ظرف اجتماع، يك نوع اختصاص مخصوص است، كه به خاطر آن اختصاص چيزى قائم به چيزى ديگر مىشود و لازمه آن صحّت تصرفات است. و صحت تصرفات قائم به كسى مىشود كه مالك آن چيز است.
البته اين معناى ملك در ظرف اجتماع است، كه مانند ساير قوانين اجتماع، امرى وضعى و اعتبارى است نه حقيقى، الاّ اين كه اين امر اعتبارى از يك امر حقيقى گرفته شده، كه آن را نيز ملك مىناميم. ما در خود چيزهايى سراغ داريم كه به تمام معناى كلمه و حقيقةً ملك ما هستند و وجودشان قائم به وجود ماست، مانند اجزاى بدن ما، كه اگر ما نباشيم چشم و گوش ما جداى از وجود ما هستى جداگانهاى ندارند. اين معناى ملك حقيقى است. آنچه را هم كه با دسترنج خود و يا راه مشروعى ديگرى به دست مىآوريم ملك خود مىدانيم، چون اين ملك هم مانند آن ملك چيزى است كه ما به دلخواه خود در آن تصرف مىكنيم ولكن ملك حقيقى نيست و وجودش قائم به وجود من نيست، كه وقتى من از دنيا مىروم آنها هم با من از دنيا بروند، پس ملكيت آنها حقيقى نيست، بلكه قانونى و چيزى شبيه به ملك حقيقى است.
از ميان اين دو قسم ملك آنچه صحيح است كه به خدا نسبت داده شود همان ملك حقيقى است، نه اعتبارى و مالكيت خداىتعالى نسبت به عالم باطل شدنى نيست. و ملك