خــواستــه و اذن داده بـاشــد.(1)
1- الميــــــــــــــــزان ج 14، ص 176.
قانون عليّت تامه
« وَ اِذا اَرَدْنــا اَنْ نُهْلِـكَ قَـرْيَـةً اَمَـرْنـا مُتْـرَفيهـا فَفَسَقُـوا فيها... ! » (16 / اسراء)
شكى نيست كه قانون عليّت و معلوليّت قانونى است ثابت و غير قابل انكار و هر موجود ممكنى معلول خداىسبحان است، حال يا بدون واسطه و يا با چند واسطه و نيز شكى نيست در اين كه وقتى معلول به علت تامّهاش منسوب شود از ناحيه آن علّت داراى ضرورت و وجوب خواهد بود (هر چند از ناحيه خودش نسبت امكان را داراست.) چون هيچ موجودى تا واجب نشود موجود نمىگردد و اما اگر معلول را به علتش نسبت ندهيم و با آن مقايسه نكنيم جز امكان نسبت ديگرى ندارد، حال چه اين كه خودش فى نفسه و بدون مقايسه به چيزى لحاظ شود، مانند ماهيتّهاى ممكنه و يا آن كه به بعضى از اجــزاى علتش هم مقــايســه بشــود، در هر حال ممكن است، زيرا مادام كه همه اجزاى علتش تمام نشــده وجــودش واجـب نمىگــردد و اگر فــرضـا موجود شود قطعــا اجــزاى علتـش تمــام و خــلاصــه علّتش علــت تامّه شده و اين خلاف فــرض است.
و از آن جا كه ضرورت و وجوب عبارت از متعين شدن يكى از دو طرف امكان است ناگريز ضرورت و وجوبى كه بر سراسر ممكنات گسترده شده خود قضايى است عمــومى از خــداىتعالى، چون ممكنات اين ضرورت را از ناحيه انتساب به خداىتعالى به خود گرفتهاند كه به خاطر آن انتساب هر يك در طرف خود وجود پيدا كــردهانــد، پس ضــرورت خوابيده بر روى سلسلــه ممكنات يك قضاء عمومى الهى است و ضرورت مخصوص به يك يك موجودات قضــاء خصــوصى اوست، چون گفتيـم مقصــود از قضــاء تـعيين يكــى از دو طـرف امكــان و ابهــام و تــردد است.
و از همين جا معلوم مىشود كه صفت قضاء كه خود يكى از صفات خداوندى است يكــى از صفــات فعليــه اوســت نــه ذاتيّــهاش، چــون گفتيــم از افعــال او (مــوجــودات) و بــه لحــاظ انتسـابــش بــه او كــه علت تامّه است انتزاع مىگردد.(1)
1- الميـــزان ج 25، ص 129.