دايـــر بــود، عـرب جـاهليــت نـيــز آن را مىشنــاختنــد.
از جمله ادلهاى كه دلالت مىكند بر اين كه كلمه (اللّه) عَلَم و اسم خاص خداست، اين است كه خداىتعالى به تمامى اسماء حسنايش و همه افعالى كه از اين اسماء انتزاع و گرفته شده، توصيف مىشود، ولى با كلمه (اللّه) توصيف نمىشود.
از آن جايى كه وجود خداىسبحان كه اله تمامى موجودات است، خودش خلق را به سوى صفاتش هدايت مىكند و مىفهماند كه به چه اوصاف كمالى متّصف است، لذا مىتوان گفت كه كلمه (اللّه) به طور التزام دلالت بر همه صفات كمالى او دارد و صحيح است بگوييم لفظ جلاله (اللّه) اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است، وگرنه اگر از اين تحليل بگذريم، خود كلمه (اللّه) بيش از اين كه نام خداىتعالى است، بر هيچ چيز ديگرى دلالت ندارد و غير از عنايت كه در مـاده (ال ه) است، هيـچ عنايت ديـگرى در آن به كـار نرفته است.(1)
1- الميـــــــــزان ج 1، ص 31.
اهميت و شمـول صفات رحمن و رحيم
« بِـسْـمِ اللّهِ الرَّحْمـنِ الرَّحيـمِ. » (1 / فاتحه)
دو وصف رحمن و رحيم، دو صفتند كه از ماده رحمت اشتقاق يافتهاند. خداىرحمن معنايش خداى كثيرالرّحمه است و به همين جهت مناسب با كلمه رحمت اين است كه دلالت كند بر رحمت كثيرى كه شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤمن و كافر مىشود. خداىرحيم به معناى خداى دائمالرّحمه است و به همين جهت مناسبتر آن است كه (رحيم) بر نعمت دايمى و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند، رحمتى كه تنها به مؤمنين افاضه مىكند و در عالمى افاضه مىكند كه فناناپذير است و آن عـالم آخـرت است.(1)
1- الـميـزان ج 1، ص 32.
نقش اسامى و صفات الهى در معرفى او
« وَ لِلّهِ الاْسْـمآءُ الْـحُسْنى فَادْعُوهُ بِـها! » (180 / اعراف)
الفاظ كارى جز دلالت بر معنى و انكشاف آن ندارند، لذا بايد گفت حقيقت صفت و اسم آن چيزى است كه لفظ صفت و اسم آن حقيقت را كشف مىكند.
ما در سلوك فطرى كه به سوى اسماء داريم، از اين راه متفطن به آن مىشويم كه كمالاتى را در عالم كون مشاهده مىكنيم و از مشاهده آن يقين مىكنيم كه خداوند نيز مسمّاى به آن صفات كمال است. از ديدن صفات نقص و حاجت يقين مىكنيم كه خداىتعالى منزه از آنها و متّصف به مقابل آنها از صفات كمال است و او با داشتن آن صفـات كمال است كه نقـصهـاى مـا و حـوايـج مـا را بـرمـىآورد.