تربيت او دارد، بيش از ساير مخلوقات است، علاوه بر اين كه اصولاً ولايت امرى خصوصى است مانند پدر كه فرزند را تحت پر و بال ولايت خود تربيت مىكند و ملك دورتر از ربوبيّت و ولايت آن است، هم چنان كه در مثل فرزندى كه پدر دارد كارى به پادشاه ندارد، بله اگر بى سرپرست شد به اداره آن پادشاه مراجعه مىكند تازه باز دستش به خود شاه نمىرسد و ولايت هم در اين مرحله عمومىتر است، هم چنان كه مىبينيم پادشاه تمام ملت را زير پروبال خود مىگيرد و اله مرحلهاى است كه در آن بنده عابد ديگر در حوايجش به معبود مراجعه نمىكند و كارى به ولايت خاص و عام او ندارد، چون عبادت ناشى از اخلاص درونى است، نه طبيعت مادى، به همين جهت در سوره مورد بحث نخست از ربوبيّت خداىسبحان و سپس از سلطنتش سخن مىگويد و در آخر عالىترين رابطه بين انسان و خدا يعنى رابطه بندگى را به ياد مـىآورد و مىفـرمـايـد:
« قُـــلْ اَعُــوذُ بِـرَبِّ النّـاسِ! مَلِـكِ النّــاسِ! اِلــهِ النّــاسِ ! »
هر يك از دو صفت الوهيّت و سلطنت سبب مستقل در دفع شر است، پس خداىتعالى سبب مستقل دفع شر است، بدين جهت كه رب است و نيز سبب مستقل است بدن جهت كه مَلِك است و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه اله است، پس او از هر جهت كه اراده شود سبب مستقل است.(1)
1- الميـــــــزان ج 40، ص 465.