فصل پنجم : مرورى بر شرايط سياسى، اجتماعى قرن اخير ايران(نهضت مشروطه و انقلاب اسلامى) - انقلاب اسلامی ایران (علل، مسایل و نظام سیاسی) نسخه متنی
فصل پنجم : مرورى بر شرايط سياسى، اجتماعى قرن اخير ايران(نهضت مشروطه و انقلاب اسلامى)
جنبش هاى اجتماعى ـ سياسى در تاريخ معاصر ايران
سلطنت ناصرالدين شاه را كه در حقيقت اوج استبداد قاجارى است، مى توان زمينه ساز بيدارى و شكل گيرى جنبش هاى اجتماعى ـ سياسى دانست. استبداد ناصرى كه راه گشاى استعمار دولت هاى خارجى، به خصوص انگلستان شد، ديگر لزوم همراهى دين و سياست را در انديشه ها بارور ساخت و نظريه ى سياسى شيعه را در زمينه ى امكان طرح دولت در يك نظام عقيدتى، پروراند و به موضع سياسى منفى علما، شكل مبارزه ى سياسى بخشيد. از سوى ديگر، سفرهاى پى درپى شاه به فرنگ در دوران طولانى سلطنت مستبدانه، موجب گشوده شدن درهاى فرهنگ غربى و رفت و آمد بيش تر خارجيان شرق دوست و ايرانيان غرب دوست شد و كانون ديگرى را در ايران بهوجود آورد كه از آن طريق، افكار سياسى غرب و آرمان هاى آزادى خواهانه در ميان مردم رواج يافت. بازشدن اين دو كانون در جامعه ى مذهبى دوران ناصرى، از يك سو رقابت و جناح بندى جنجال برانگيزى را بهوجود آورد و از سوى ديگر، رشد سياسى مردم را به سرعت بالا برد و سرانجام در قالب يك قيام اسلامى و مردمى، نتايج سياسى روشنى را در صحنه ى زندگى مردم به بار آورد. در جناح مذهبى حركت سياسى جديد، شخصيت هايى در سطح مرجعيّت شيعه، چون ميرزاى شيرازى، ملامحمد كاظم خراسانى و ميرزاى نائينى به چشم مى خورد و علماى بزرگى، مانند ميرزاى آشتيانى، فال اسيرى شيرازى، سيدمحمد طباطبايى و سيد عبداللّه بهبهانى نيز در رهبرى معنوى و سياسى نقش زيادى برعهده داشتند. اين شخصيت ها، انديشه هاى سياسىِ مبتنى بر عقايد و نظام اسلامى را مبناى حركت جديد مى دانستند. جناح دوم از روشن فكران و نوخواهانى، چون ميرزا ملكم خان، ميرزافتحعلى آخوندزاده، ميرزا حسين خان مشيرالدوله و طالبوف تشكيل مى شد. اين جناح كه سخت تحت تأثير جناح اوّل بود از نفوذ مردمى و رهبرى سياسى بهره ى اندكى داشت و در حركت سياسى جديد، عقيده ى غربى و تفكر سياسى اروپا را به كار گرفته بود. عقايد اين جناح كه براى مردم ناآشنا مى نمود، از يك سلسله اصطلاحات سياسى اروپايى و واژه ها و عبارات نوساخته و ترجمه شده تشكيل مى شد كه در بسيارى از موارد، گوياى آن بود كه اينان نتوانسته اند مفاهيم سياسى غربى را به خوبى بفهمند.(106) در اين ميان، جناح سومى نيز ديده مى شد كه بخشى از رهبرى سياسى و مذهبى را به دست داشت، و از شيوه هاى تلفيق شده از مرام دو جناح قبلى، پيروى مى كرد. اين جناح كه تأثير زيادى در قشرهاى مذهبى نوخواه داشت، از رجالى، چون سيدجمال الدين برخوردار بود كه همان انديشه ها و آرمان هاى اسلامى را در پوشش شعارها و اصطلاحات غربى عرضه مى كرد. گرچه تلاش پى گير سيدجمال الدين براى تلفيق فرهنگ سنتى، اسلامى و انديشه ى ترقى خواهى غربى نقش مؤثرى در راه اندازى حركت هاى جديد سياسى در ميان ملت هاى مسلمان داشت، ولى اين كوشش صادقانه نتوانست در ايران، حركت نوينى در برابر دو جناح نام برده بهوجود آورد و يا آن دو را به هم نزديك سازد. ماهيت رژيم ناصرى چنان بود كه حركت هاى اصلاح طلبانه اى، چون روش تجددخواهى ميرزاتقى خان اميركبير هم نمى توانست آن را نجات دهد. حركت سياسى اميركبير كه به صورت ايجاد تمركز در نظام قضايى و تأمين بخشى از عدالت اجتماعى بود و با استقبال مردم نيز روبه رو شد، با اين كه با اصول، مبانى و نهادهاى مذهبى نيز در تعارض نبود، نتوانست در برابر استبداد ناصرى توفيقى به دست آورد. بررسى موارد مشابه نشان مى دهد، ساختار اجتماعى ـ سياسى جامعه ى ايرانى با آن چه در درون جامعه ى عثمانى مى گذشت، به كلى تفاوت داشت. انديشه ى سياسى مشروطه كردن نظام استبدادى قاجار، از ويژگى هاى حركت سياسى ـ مذهبى ايران در دوران ناصرى نبود; اين انديشه و حركت در اواخر حكومت استبدادى عثمانى ها نيز شكل گرفت و در سال هاى 1907 تا 1918 م. منشاءِ تغيير شكل نظام سياسى، در امپراتورى عثمانى شد.(107) نهضت ترك هاى جوان كه پشت سر اين حركت و تحولات سياسى آن قرار داشت، توانست عناصر سياسى جديد و مفاهيم غربى را وارد صحنه ى سياسى امپراتورى كند و اصلاحاتى را در زمينه هاى قضايى، تعليم و تربيت، تنظيم قوانين جديد و نوسازى ساختار سياسى جامعه بهوجود آورد و سرانجام به كمك شرايط برخاسته از جنگ بين المللى و تحريكات دولت هاى اروپايى، نظام فرامليتى عثمانى را در قالب جمهورى ناسيوناليستى تركى، به شكل سياسى جديدى درآورد. شرايط و ماهيت نظام سياسى در دوران ناصرالدين شاه و ساختار اجتماعى ـ سياسى جامعه ى ايرانى در اين زمان، به كلى با جامعه ى عثمانى متفاوت بود; در دوران ناصرى براى ايجاد تحول و تغيير اساسى تنها دو راه وجود داشت: 1. انتخاب برنامه ى سياسى درازمدت براى ايجاد تغييرات اندك و به هم پيوسته: اين روش موجب مى شد در صورت سركوب حركت در هر مقطعى، بتوان در فرصت ديگر، حركتى مشابه در راستاى مبارزه طولانى، انجام داد تا فرصت مناسب براى تبديل حركت به قيام، و مبارزه به انقلاب فراهم شود. جناح ترقى خواه همواره به اين راه فكر و عمل مى كرد و اصولا آرمان هاى سياسى و ايدئولوژى دموكراسى غرب براى آنان جز گام برداشتن در اين راه مفهومى نداشت. از اين رو جناح نوخواه ناگزير بود با استبداد و استعمار سازش كند و از دشمن اصلى (استعمارگران غربى) يارى بخواهد. معناى اين رويكرد، بيگانه و ناهمگون شدن با فرهنگ و آرمان هاى ملت، و نتيجه اش افتادن در دامن دشمن بود. 2. وارد كردن ضربه ى سرنوشت ساز سياسى بر پيكر فرسوده و منزوى استبداد با الهام از مبانى اسلام و يارى جستن از انديشه و احساس ملت مسلمان ايران: اين روش موجب مى شد مانع بزرگ از سر راه قيام مردم برداشته و نظام سياسى دگرگون شود; راهى كه نه اميركبير و نه جناح ترقّى خواه غرب گرا كه خود را جانشين وى مى پنداشت، نمى توانستند گام بر آن بگذارند. اين راه تنها بر روى كسانى باز بود كه علاوه بر توانايى قدرت رهبرى مردم، مى توانستند قشرهاى ملت را در مسير واحدى كه ايمان، آرمان، احساس و فرهنگ آن ها در آن مسير قرار گرفته بود، بسيج كنند و به مبارزه عليه قدرت حاكم فراخوانند. اينان (مراجع دينى) سرانجام به خوبى از عهده ى واردكردن چنين ضربه ى سرنوشت سازى برآمدند و فتواى تاريخى ميرزاى شيرازى به كمك روحانيت در سراسر ايران، كمر استبداد را چنان شكست كه ديگر توان قد برافراشتن نيافت.