پيروزى انقلاب اسلامى يك پديده ى بزرگ در تاريخ معاصر ايران است و مانند هر پديده اى، علت هايى در پيدايش آن مؤثر بوده اند. علت هايى كه به عناصر تشكيل دهنده ى انقلاب اسلامى باز مى گردند، تاكنون مورد بررسى قرار گرفت ولى آن چه در اين جا و با عنوان علل پيروزى انقلاب اسلامى، بحث مى شود، مربوط به آن عده از عناصر خارج از ماهيت انقلاب اسلامى است كه به صورت يك سلسله واقعيت هاى عينى، در پيدايى يا شتاب زايى آن تأثير قابل توجه داشتند. براى پى بردن به اهميت اين علت ها، بايد به قدرت استبدادى شاه، ميزان وابستگى او به قدرت هاى خارجى بهويژه امريكا و هم چنين قدرت سياسى ناشى از حمايت ابرقدرتى چون امريكا، توجه كرد; اين كه با وجود چنين حاكميت تضمين شده اى، چگونه دگرگونى هاى عميق سياسى ـ اجتماعى، با شتابى غيرقابل پيش بينى، يكى پس از ديگرى رخ مى دهند و شيرازه ى نظام سياسىِ متكى به چنين قدرتى را با تمام ويژگى هاى فرهنگى، اجتماعى و تاريخى اش از هم مى پاشند و زمام امور از دست شاهى كه مى گفت از سوى خدا به او الهام مى شود و مأموريت خدايى(256) دارد، خارج و سير حوادث با پيوستگى ويژه به پيروزى انقلاب اسلامى منتهى مى شود! سقوط رژيم شاه از شگفت انگيزترين رويدادهاى سياسى تاريخ معاصر جهان است كه نه تنها تحليل گران و صاحب نظران در سياست خاورميانه را دچار شگفتى كرد، حتى ابرقدرت ها و حاميان شاه را نيز كه در جريان عقربه ى قدرت روى صفحه ى حوادث ايران بودند، به تعجب واداشت. كارتر رئيس جمهورى وقت امريكا يك سال قبل از پيروزى انقلاب، در ضيافتى كه به افتخار وى در تهران ترتيب داده شده بود، گفت: ايران يك جزيره ى ثبات در پر تلاطم ترين منطقه ى دنيا است. پل اردمن در داستان سياسى ـ تخيلى خود در كتاب سقوط 79، گرچه در ارائه ى علل و عوامل پيروزى انقلاب اسلامى، از واقع بينى دور ماند، ولى دست كم در ارائه ى شگفتى ناشى از سقوط سلطان مقتدرى چون شاه موفق بود. از آن جا كه امريكا حامى اوّل شاه بود و سران كاخ سفيد خود را در برابر افكار عمومى جهان مسئول سقوط رژيم شاه مى ديدند، براى تبرئه ى خود و ايجاد اطمينان در ديگر مهره هاى دست نشانده، دست به توجيه و تحليل حوادث انقلاب ايران زدند و هر كدام در حد مسئوليتى كه در كاخ سفيد داشتند، علل و عوامل خاصى را در پيروزى انقلاب اسلامى مؤثر دانستند. در حقيقت طرح خاطرات و تاريخ نگارى افرادى چون كارتر برژينسكى، ونس، سوليوان، هاميلتون جردن و ژنرال هايزر، يك سونگرانه و سازمان يافته بود كه بر اساس روال سياسى پنتاگون، براى غافل نگاه داشتن مردم جهان سوم و سرپوش گذاشتن جنايات امريكا و بهره گيرى هر چه بيش تر از حوادث غيرقابل پيش بينى، در جهت منافع امريكا ارائه شده است. در اين راستا، مفسران سياسى وابسته به امپرياليزم خبرى و باند مطبوعاتى صهيونيسم جهانى نيز به طور مستقيم يا غير مستقيم، براى منطقى جلوه دادن نقطه نظرهاى كاخ سفيد، تصويرى از جريان انقلاب اسلامى و عوامل شتاب زاى آن ترسيم كرده اند كه جز پيش داورى و تحريف حقايق نيست; گرچه براى واقعى جلوه دادن آن چه به رشته ى تحرير درآورده اند، ناگزير از درج برخى حقايق نيز بوده اند. به جز اين گونه نقطه نظرات پيش ساخته، تحليل هاى ديگرى نيز در زمينه ى شناخت عامل يا عوامل تعيين كننده ابراز شده است كه قبل از طرح و بررسى آن ها لازم است، به سه نكته ى زير توجه كنيم. الف) بررسى ديدگاه هاى گوناگون درباره ى علل پيروزى انقلاب اسلامى نشان مى دهد، بيش تر تحليل ها و تفسيرهاى ارائه شده، بهويژه از سوى مفسران سياسى غرب، براساس بينش محدود در يك مقطع زمانى و بدون توجه به زمينه هاى پيچيده ى عقيدتى و ريشه هاى تاريخى انجام گرفته است. روشن است كه پديده هاى سياسى ـ اجتماعى مهم بدون برخوردارى از زمينه هاى گسترده و پيچيده ى عقيدتى ـ در حد يك مكتب ـ و ريشه هاى به هم پيوسته و طولانى تاريخى ـ در حد يك تمدن و فرهنگ ريشه دار ـ نمى تواند امكان وقوع بيابد، تا چه رسد به حادثه اى در سطح بزرگ ترين پديده ى سياسى معاصر، در قالب انقلاب بزرگ اسلامى. ب) هر كدام از تحليل گران بر اساس زمينه ى فكرى خود، در ميان علت هاى مختلف، يك يا چند مورد را اصلى و علت هاى ديگر را فرعى معرفى كرده اند. از سوى ديگر، دليل گزينش برخى علت ها به عنوان اصلى يا فرعى نيازمند توضيح است، ولى در بيش تر اين تحليل ها، چنين توضيحى به چشم نمى خورد. اصل و فرع بودن علت ها، مى تواند بر اساس ملاك هاى زير تعيين شود: نزديك و دور بودن پديده و عامل آن، مستقيم و غيرمستقيم بودن تأثير عامل، شدت و ضعف تأثير عامل، اهميت عامل، مناسبت هاى ماهوى يا ديگر نقطه نظرهايى كه به طور معمول در تعيين علت اصلى و فرعى منظور مى شود. ج) طبقه بندى نقطه نظرها در تحليل و تفسير پيروزى انقلاب اسلامى كارى است بس مشكل كه از رابطه ى تنگاتنگى كه بين عوامل سياسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و مذهبى وجود دارد، سرچشمه مى گيرد، زيرا هر عامل اقتصادى يا مذهبى در نهايت در ايجاد يك پديده ى سياسى، به عامل سياسى تبديل مى شود و كليه ى عوامل پديده هاى سياسى به هر شكل و با هر خصوصيت، سرانجام سياسى شمرده مى شوند. با توجه به اين مشكل ما در طرح و بررسى نظرات مختلف از ارائه ى شيوه ى خاص طبقه بندى شده خوددارى مى كنيم. اين نكته نيز اهميت دارد كه تحليل گران سياسى غرب، در زمينه ى تحولات عميق ايران بيش تر، از سقوط شاه و علل آن سخن گفته اند و به پديده هاى مثبت آن كه عمدتاً پيروزى انقلاب اسلامى است، كم تر پرداخته اند. با توجه به اين حقيقت، بايد بدانيم كه اگر در ارائه ى نقطه نظرهاى مختلف، سقوط شاه به عنوان محور اصلى بحث قرار گيرد، از بينش يك سونگر سرچشمه گرفته است.