بندر بوشهر در سال 1273 ق. به دست هشت هزار سرباز انگليسى اشغال شد. در مقابل، تنگستانى هاى غيور در يك حمله ى ناگهانى با شمشير و دشنه هشتصد نفر از آن ها را به قتل رساندند و پنج عرابه توپ نيز به غنيمت گرفتند، ولى سرانجام اين گروه به دست متجاوزان كشته شدند. از آن جا كه تنگستان از سمت جنوب بوشهر به فاصله ى پنج فرسنگ آغاز مى شود و تا دشتستان امتداد مى يابد،(178) مقاومت تنگستانى ها به مبارزان دشتستان انتقال يافت و آن ها مسئوليت مرزبانى را در شرايطى نابرابر بر عهده گرفتند و به يارى تنگستانى ها شتافتند. انگليسى ها با بهانه كردن ترور نافرجام يك افسر انگليسى به دست يكى از مردان تنگستانى، حاكم بوشهر را زندانى كردند و ضمن برافراشتن پرچم انگلستان بر فراز دارالحكومة و ادارات دولتى و راه اندازى وحشت، عده اى را بازداشت و تبعيد كردند. در اين ميان سه تن از تنگستانى هاى دلير با احساس مسئوليت اسلامى همراه پانصد رزمنده ى مسلح با دشمنانى كه به شرف، دين و سرزمين اسلامى آنان تجاوز كرده بودند، مقابله كردند و تصميم گرفتند آن ها را از كشور بيرون برانند، يا خود در اين راه كشته شوند.(179) شيخ حسين معروف به سالار اسلام، يكى از سه رهبرى است كه جنبه ى ملى قيام او از قيام خيابانى بيش تر بود.(180) شيخ حسين در نبرد با دشمن چنان رشادت هايى نشان داد كه در تاريخ نهضت هاى اسلامى كم نظير ـ و متأسفانه ناشناخته ـ است. نقل است كه وقتى دريابيگى، به دستور قنسول انگليس با تعدادى از افراد دولتى مأموريت يافت نهضت را سركوب و شيخ حسين را دستگير كند يا به قتل برساند، وى براى انجام بدون دردسر مأموريت نامه اى براى شيخ فرستاد و قول داد در صورت تسليم شدن نزد دولت براى او شفاعت كند. هم چنين تهديد كرد كه اگر مقاومت كند، او ناگزير به انجام مأموريت خواهد شد. سالار اسلام در پاسخ وى، نوشت. آقاى احمدخان دريابيگى، مأمور دولت بريتانيا[!]، مكتوب شما واصل شد; اگر از طرف دولت علّيه ى ايران سخن مى گفتيد و مرا نزد خويش مى خوانديد، نظر به اين كه شما هر چه باشد ايرانى هستيد و چند سال در بنادر حكمرانى كرده ايد، قول شما را قبول و دعوتتان را اجابت مى كردم، اما چه كنم كه شما در باطن و نفس الامر نماينده ى دولت انگلستان هستيد، و از قول آن ها سخن مى رانيد و به امر آن ها مأمور مذاكره و منازعه با من شده ايد، لذا جواب من با شما كه نماينده ى دشمنان ايران هستيد، جز گلوله و تفنگ و شمشير نخواهد بود. در خاتمه كمال تأسف را دارم كه شما پس از اين مدت آشنايى هنوز مرا نشناخته ايد و تهديد مى كنيد; و باز متأسفم كه در اين سن پيرى و پايان عمر، لكه ى خيانت و بد مسلكى را بر دامان خود مى گذاريد; و براى يك رياست پوچ و بى معنى و فناپذير دو روزه آلت پيشرفت مقاصد اجنبى، و [خود را] بدنام مى سازيد. حسين چاه كوتاهى.(181)