فصل دوم : چيستى انقلاب اسلامى و ويژگى ها و اهداف آن
مفهوم انقلاب اسلامى
انقلاب اسلامى مفهومى گسترده تر از آن چه در تعريف انقلاب گفته مى شود، دارد; زيرا با اين كه بسيارى از تعريف ها مى تواند بر انقلاب اسلامى منطبق باشد، ولى در تحليل نهايى نمى تواند جامع و مانع باشد. معمولا در فرهنگ هاى سياسى و علوم سياسى، انقلاب را به يكى از دو صورت زير تعريف مى كنند: 1. سرنگونى نظام اجتماعى كهنه و فرسوده و جاى گزينى آن با نظام اجتماعى نو و پيشرفته. 2. سرنگونى حكومت طبقه يا طبقه هاى رو به زوال و واپس گرا و جاى گزينى آن با نظام اجتماعى جديد و پيشرو، و حكومت طبقه و يا طبقه هاى پيشرو و بالنده. چون انقلاب ها به صورت ناگهانى رخ مى دهند، برخى آن را به تحوّل ناگهانى در اوضاع سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى همراه با كاربرد خشونت و شورش مردم تفسير كرده اند. در پاره ايى از موارد نيز براى آن كه تعريف عامى ـ شامل هر نوع تحوّل اساسى ـ از انقلاب ارائه شود، مى گويند: انقلاب به هر نوع تحوّل كلى و اساسى اطلاق مى شود. در فلسفه ى سياسى و علوم سياسى ـ اجتماعى، با دو ديدگاه متفاوت به انقلاب نگريسته مى شود; انقلاب به مفهوم سياسى آن، بيش تر به نشستن ناگهانى و خشن گروهى كه حكومت را در دست نداشته اند، به جاى گروهى كه قدرت سياسى و اداره ى كشور را در اختيار داشته اند، گفته مى شود.(7) بدين ترتيب دست به دست شدن ناگهانىِ قدرت سياسى، انقلاب ناميده مى شود. از آن جا كه هر نوع دست به دست شدن قدرت، حتى بر اساس توافق، انقلاب ناميده نمى شود، لازم ديده اند، خشونت را در تعريف بگنجانند در حالى كه الزاماً چنين نيست. انقلاب، دگرگونى بنيادى در همه زمينه هاى اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى، حقوقى و بهويژه سياسى است، نسبت به آن چه بيش از انقلاب استوار و پابرجا بوده است; و اين دگرگونى ها هميشه با سرنگونى نظام سياسى حاكم پيش مى آيد و كم تر با آرامش همراه بوده و اغلب با كارهاى خشونت آميز و ويرانى و خونريزى ها همگام مى باشد.(8) از ديد جامعه شناختى مفهوم انقلاب بيش تر به امور اجتماعى مربوط مى شود، تا امور سياسى. به همين دليل تحليل جامعه شناسانه ى انقلاب چنين است: «بازيافتن تركيب علل عمومى و علل فرعى كه تاروپود رويدادها را به هم مى بافند.»(9) در تبيين جامعه شناختى از انقلاب، بر نقش اراده ى انسانى، پيشرو بودن دگرگونى انجام گرفته و تخريب و قهرآميز بودن تأكيد مى شود. بى شك انقلاب به مفهوم سياسى، با ديگر دگرگونى هاى سياسى، مثل كودتا كه در آن رهبرى، قدرت و سياست حاكم دست به دست مى شود، و يا شورش كه تنها موجب تحوّلاتى در برخى سياست گذارى ها و احتمالاً بعضى نهادها مى شود، متفاوت است. چنان كه از نظر جامعه شناسى نيز، پديده ى اجتماعى انقلاب با رفرم كه به طور معمول به دگرگونى هاى روبنايى و سطحى با حفظ نظام موجود گفته مى شود، تفاوت روشنى دارد. در برخى موارد نيز تشخيص اين كه انقلابى رخ داده، يا تغييراتى اجتماعى و سياسى در حد كودتا يا رفرم انجام گرفته، دشوار است، مانند حوادثى كه در پى نهضت هاى استقلال خواهانه رخ مى دهد و تحوّلاتى را پس از كسب استقلال، در جامعه ى نوين بهوجود مى آورد. بى شك حكم كلى در چنين مواردى وجود ندارد و نمى توان همه ى نهضت هاى استقلال خواهانه را انقلاب، يا همه را كودتا و رفرم دانست; چه بسيارند نهضت هايى كه با دگرگونى بنيادين همراه بوده و همه ى عناصر لازم براى يك انقلاب را داشته اند، چنان كه در مواردى هم تنها مجرى سياست ها عوض شده و انتقال قدرت با حفظ همه ى ارزش ها، نهادها و اصول حاكم، انجام گرفته است; مى توان انقلاب الجزاير را از نوع اوّل، و به استقلال رسيدن كشورهايى را كه حكّام دست نشانده دارند، از نوع دوم به شمار آورد.