1. سياست مدرنيزم (نوسازى) - ان‍ق‍لاب‌ اس‍لام‍ی‌ ای‍ران (ع‍ل‍ل‌، م‍س‍ای‍ل‌ و ن‍ظام‌ س‍ی‍اس‍ی‌) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ان‍ق‍لاب‌ اس‍لام‍ی‌ ای‍ران (ع‍ل‍ل‌، م‍س‍ای‍ل‌ و ن‍ظام‌ س‍ی‍اس‍ی‌) - نسخه متنی

عباسعلی عمید زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1. سياست مدرنيزم (نوسازى)

در آغاز پيروزى مشروطيت، برداشت هواداران آن ـ علما، روشن فكران، مجاهدان مسلح و اقشار مختلف مردم ـ اين بود كه در مقايسه بين سلطنت مطلقه و مشروطيت، دومى بهتر است. در حقيقت اين تفكر سنتى نادرست كه وجود شاه در نظام سياسى مفروض است، آنان را وادار كرد در اين مقايسه، مشروطيت را برگزينند، فقهايى هم كه به حمايت از مشروطيت فتوا دادند و كتاب نوشتند، پا از اين محدوده فراتر ننهادند، حتى مرحوم مدرس در برابر طرح انحرافى جمهورى خواهى رضاخان، با صلابت تمام ايستادگى كرد.

ايران در شرايطى خود را از چنگال رژيم استبدادى نجات مى داد و در دامن مشروطيت مى انداخت كه مشروطيت در غرب، به عنوان اوّلين گامِ نجات از استبداد شناخته مى شد و غربى ها در گام هاى بعدى، نظام مشروطه را به دموكراسى، يا دست كم به محدودتركردن اختيارات شاه تبديل كرده بودند، به گونه اى كه در جهان جز چند كشور، نظام شاهى نداشت و در انگلستان هم كه نشانه ى نظام سنتى سلطنتى است، نظام سياسى به صورت كاملا پارلمانى پارلمانى در آمده بود و اعضاى سلطنت در آن قدرت سياسى و اختيارات قانونى نداشتند.

بنابراين حفظ جايگاه نظام سلطنتى در دنيا، نيازمند تبليغات سنگينى بود، زيرا برداشت عمومى از اين نوع رژيم ها، جز عقب ماندگى نبود و هر كشورى كه رژيم سلطنتى داشت و شاه آن ـ مثل رژيم ايران ـ از اختيارات وسيع قانونى و قدرت سياسى برخوردار بود، بايد ذهن ها را از اين برداشت، به سوى يك تلقى پيشرفته تغيير مى داد.

رژيم شاه در داخل كشور با راه انداختن هياهوى نظام سلطنتى 2500 ساله، استفاده از روح ملى و ارتباط دادن ايران اسلامى با ايران هخامنشى و ساسانى، و تلاش هاى گسترده اى كه با ابزار قراردادن محققان داخلى و خارجى و نشر كتاب هاى زياد براى احياى فرهنگ شاهنشاهى به خرج مى داد، كوشيد اين نقطه ى ضعف اصولى را بپوشاند. ولى در سطح جهانى، اين ميزان تبليغات ـ كه حقيقت آن براى صاحب نظران شناخته شده بود ـ براى برون رفت رژيم از زير پرسش هاى اساسى كافى نبود، بنابراين شاه ـ مانند شاهان ديگر ـ مجبور بود در برابر صاحب نظران سياسى به سلطنت خود ـ كه بر پايه ى سركوب بنا شده بود ـ ظاهرى غرب پسند دهد.

اجراى برنامه ى دروازه ى تمدن بزرگ، آخرين ژست سياسى بود كه شاه براى توجيه سلطنت خود در برابر خارجيان ـ به عنوان مدرن سازى ـ انتخاب كرد; سياستى كه در عمل، در دو چيز خلاصه مى شد:

1. تبليغات گسترده اى كه شاه به دست رسانه هاى داخلى و خارجى با صرف هزينه هاى سنگين انجام مى داد.

2. اشاعه ى فرهنگ مبتذل غربى و ورود فناورى تكنولوژى و وسائل لوكس تمدن غرب كه بدون اتخاذ سياست درستى در شيوه ى به كارگرفتن آن ها در مسير پيشرفت ترويج مى شد.

در پى اتخاذ اين دو شيوه، تمام امكانات كشور در خدمت تبليغات شاه قرار گرفت و از فناورى پيشرفته تنها در مسير انحطاط اخلاقى، پوچ گرايى، مصرف گرايى و وابستگى بيش تر استفاده شد. اين دو شيوه در بخش خارجى موجب شد خبرگزارى هاى حرفه اى از رهگذر تبليغات براى شاه، كيسه اى براى خود بدوزند. از نظر صنعتى و كشاورزى نيز به كشور مصرفى و بازار سودآور براى غرب، تبديل شود.

شتابى كه شاه براى مدرن سازى ايران داشت، بى شك به دليل تلاش او براى جبران عقب ماندگى ايران از كاروان تمدن غرب نبود، زيرا متمدن كردن با شكنجه، زندان و كشتار جمعى را با هيچ منطقى نمى توان توجيه كرد.

در واقع شتاب زدگى شاه در اجراى اين سياست، با ادامه ى سلطنت او گره خورده بود. كسانى چون مايكل لدين و ويليام لوئيس در كتاب كارتر و سقوط شاه، ويليام فووبيس در كتاب اعترافات شاه و آنتونى پارسونز (سفير انگليس در ايران) در كتاب غرور و سقوط و عده اى ديگر به منظور مظلوم نمايى، «شتاب زدگى» را عامل اصلى سقوط او دانسته اند.

به عقيده ى اين عده، طغيان شديد و ناگهانى احساسات عمومى، نتيجه ى طبيعى پانزده سال فشارى بود كه شاه با اصرار در مدرن سازى كشور، به مردم تحميل كرد و چون در اين روند، سنت ها و نهادهاى سنتى ايران را زير پاگذاشت و شهروندان محروم را در وضعيت دل خراشى قرار داد، سرانجام امواج احساسات مردمى جاى خود را به مخالفت هاى بنيان كن داد و عامل سقوط آن شد.

شاه خود در مصاحبه با خبرنگاران خارجى به اين امر تأكيد زيادى داشت و مدّعى بود كه مى خواهد قرن ها عقب ماندگى كشورش را با يك برنامه ى ضربتى 25 ساله جبران كند و همه ى گرفتارى هاى وى از شتاب زدگى در اجراى اين برنامه ناشى شده است. بنا بر اظهارات شاه، اين برنامه ى ضربتى به يك دوره ى اضطرارى احتياج داشت كه او در همين دوره گرفتار بحران شد.(257)

با چشم پوشى از اين كه اين تحليل ناشى از يك سياست تبليغاتى است، خودِ تحليل تناقص در ماهيت سياست تبليغاتى رژيم را نشان مى دهد، زيرا شاه از يك سو بر سنت هاى ملى و اجتماعى ايران افتخار مى كرد و از سوى ديگر، آن ها را مزاحم مدرن سازى كشور مى دانست و اصولا رژيم خود را در برابر اين پرسش قرار مى داد كه چرا نتوانسته است ملت را براى گام برداشتن در راه پيشرفت آماده سازد، به علاوه به روشنى توضيح نمى داد كه اشتباهات رژيم چرا و چگونه انجام پذيرفت!

پرسش مهمى كه در اين تحليل بى پاسخ مانده است و شاه و مفسران حرفه اى او بايد پاسخى براى آن بيابند اين است: بر اساس قانون هم سنخ بودن علت و معلول، چگونه ممكن است پديده اى به اين عظمت ـ رژيم مورد حمايت شرق و غرب را ساقط كرد و انقلابى ريشه دار را با زمينه هاى عقيدتى و تاريخى به پيروزى برساند ـ ناشى از عاملى چنين سطحى باشد؟!

در بررسى اين تحليل، به پرسش هاى ديگرى نيز برمى خوريم كه بى جواب مانده اند، از جمله مى توان به موارد زير اشاره كرد:

1. در اين تحليل براى پوشاندن ضعف هاى رژيم، تمام ضعف ها به ملت نسبت داده شده است. اين تحليل مى گويد: جامعه ى سنتى ايران نمى توانست اجراى اين همه پروژه را هضم كند، لذا از درون دچار مشكلات پيچيده اى شد و آنان را به قيام واداشت!

به راستى رژيمى كه توان درك ميزان هاضمه ى جامعه اش را ندارد، آيا شايستگى حاكميت دارد؟!

چرا ملت ايران كه قادر بر ايجاد تحولى چنين بنيادى ـ انقلاب اسلامى ـ در شئون سياسى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى و ساختار اجتماعى خود بود، نتوانست برنامه هاى نوسازى را هضم كند; مگر اين ملت كه به گفته ى شاه، افتخار حمل پرچم تمدن بزرگ شاهنشاهى 2500 ساله را داشت، دچار كدام كمبود ذهنى يا بى لياقتى در انتخاب زندگى بهتر شده بود كه حتى از ملت هاى اردن و مراكش كه شاه هاى آن ها راه شاه ايران را مى پيمودند، عقب مانده تر شد؟!

2. چرا درآمدهاى نفتى كه تا سقف بيست ميليارد رسيد، فقط در نظام مالى بانك هاى جهانى و انحصار بلوك غرب، به صورت سپرده هاى بانكى و اعتبارات قابل تمديد ـ به واقع مداوم ـ وام هاى كلان به كشورهاى صنعتى غربى يا وابسته به بلوك غرب، خريد سهام كارخانه هاى ورشكسته ى اروپايى و امريكايى، و خريد بدون توجيه منطقى اسلحه و ملزومات غيرضرورى، ولى پردرآمد براى توليدكنندگان غربى به كار گرفته شد؟

حقيقت اين است كه دنيا مى دانست اين همه حاتم بخشى، به دست رژيمى انجام مى گيرد كه كشورش در بيش تر مناطق، از ابتدايى ترين وسايل بهداشتى، درمانى و آموزشى و شبكه هاى ارتباطى محروم است، حتى در پايتخت آن حلبى آبادها خودنمايى مى كنند و هيچ برنامه ى اقتصادى مشخص و زمان بندى شده اى جز نظام ريخت و پاش و زد و بند، در آن وجود ندارد.

3. اين چه نوع نوسازى بود كه حتى نظام ضعيف صنعتى، كشاورزى و دام پرورى آن را هم نابود كرد و در عوض، ميليون ها دلار درآمد نفتى را به كام فروشندگان گندم امريكايى، برنج تايلندى، سيب زمينى هندى، پياز پاكستانى، پرتقال آفريقايى، مرغ هلندى، تخم مرغ اسرائيلى، پنير دانماركى، گوسفند تركيه اى، گوشت يخ زده ى استراليايى، و موز، فرآورده هاى مصرفى، كالاهاى صنعتى بى مصرف و سلاح هاى از رده خارج غربى سرازير كرد؟ آرى! چنين نوسازى موجب شد تورم با رشد سالانه بيش از بيست و پنج درصد، درآمد گروه هاى اجتماعى روزمزد و متكى به حقوق ماهانه را ببلعد و بيش از هشتاد و پنج درصد افراد اين گروه ها ـ كارگر و كارمند ـ به بانك ها يا سرمايه داران كوچك و بزرگ بدهكار شوند.(258)

با وجود اين همه ابهامات، مؤلف كتاب ظهور و سقوط شاه، بر اساس يك فرمول از پيش ساخته مى گويد: «نه تنها مدرنيزه كردن اجتماعى و اقتصادى، بى ثباتى سياسى بهوجود مى آورد، بلكه ميزان بى ثباتى بستگى به نسبت مدرنيزه كردن دارد» و نيز به استناد تئورى تحولات انقلابى كه مى گويد:

انقلاب زمانى رخ مى دهد كه به دنبال يك دوره ى طولانى پيشرفت هاى عينى اقتصادى و اجتماعى، يك دوره ى كوتاه برخلاف دوره ى قبلى پديد آيد. در آن موقع مردم به طور ذهنى از اوضاع موجود بيمناك مى شوند و روحيه ى انقلابى پيدا مى كنند.

اصرار دارد اين نظريه را منطقى جلوه دهد كه:

شاه خود متوجه اين نكته شده بود كه شتاب زدگى او در مدرن سازى جامعه ى ايران، موقعيت سلطنت او را به خطر خواهد انداخت، به همين دليل وى از قدرت مطلق خود كاست و به قدرت متمركز سازگار با نيازهاى سلطنتى و اصلاحات متناسب با نيازهاى مردم روآورد، ولى ديگر دير شده بود.(259)

ذهنى گرايى تحليل گرانى چون فرد هاليدى در نوشته اى تحت عنوان انقلاب ايران، توسعه اى نابرابر و مردم گرايى مذهبى، تا آن جا پيش مى رود كه پا را از آرزوهاى طلايى شاه در زمينه ى نوسازى ايران، و تز «شاه، قربانى مدرن سازى ايران»، فراتر مى گذارد و در مقام مقايسه ى آرمان هاى انقلاب اسلامى با آرزوهاى شاه، با صراحتى كه صداقت آن ها را زير سؤال مى برد، مى گويد: اولين جنبه ى انقلاب ايران پس از خصيصه ى مذهبى بودن، اين است كه ايران فكر پيشرفت را مردود مى شمارد. فرد هاليدى آن گاه به استناد اين كه انقلاب اسلامى ايران در پى بازگشت به الگوهاى قديمى و صدر اسلام در قرن هفتم ميلادى است، آن را انقلابى به تمام معنى واپس گرا مى نامد.(260)

جاى بسى تعجب است كه چرا و چگونه اين تحليل گران بدون آن كه به رمز سياسى و بعد معنوى شعارهايى چون «مردودشمردن توسعه ى مادى به مفهوم غربى»، «مطروددانستن سياست مصرف» و «ابراز بى نيازى نسبت به كالاهاى مصرفى آميخته با فرهنگ مبتذل غرب و وسيله بودن آن» اشاره كنند و ابعاد سياسى و فرهنگى بازگشت به خويشتن را در ماهيت انقلاب اسلامى مطالعه كنند، اين گونه ـ اگر نگوييم مغرضانه، دست كم ساده انديشانه ـ نتيجه گيرى و انقلابى عظيم چون انقلاب اسلامى را چنين تفسير و تحليل كنند!

/ 130