2. ظهور قدرت جديد - ان‍ق‍لاب‌ اس‍لام‍ی‌ ای‍ران (ع‍ل‍ل‌، م‍س‍ای‍ل‌ و ن‍ظام‌ س‍ی‍اس‍ی‌) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ان‍ق‍لاب‌ اس‍لام‍ی‌ ای‍ران (ع‍ل‍ل‌، م‍س‍ای‍ل‌ و ن‍ظام‌ س‍ی‍اس‍ی‌) - نسخه متنی

عباسعلی عمید زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2. ظهور قدرت جديد

بعضى معتقدند: افزايش بهاى نفت در خلال دهه ى 1970 م. همراه با ثبات سياسى منطقه و قدرت نظامى شاه، ايران را به قدرت جديدى در منطقه و عامل فشارى در سياست بين الملل تبديل كرد.

پيشرفت ايران در اين زمينه موجب شد واژه ى جديدى در كنار واژه هاى سياسى، مانند خاورميانه، جنوب آسيا و شبه قاره ى هند مطرح شود و آن واژه اى بود كه ويليام گريفيت در نوشته ى خود خليج فارس و اقيانوس آرام در سياست جهانى تحت عنوان «منطقه اى از ليبى تا بنگلادش» ابداع كرد و قدرت محورى آن را ايران دانست.(261)

پل اردمن در كتاب سقوط 79 سعى كرد از قدرت شاه، هيولاى مخوفى ترسيم كند كه خواب ايجاد جنگ سوم جهانى و پيروزى در آن را مى بيند.

اوريانا فالاچى هم با اندكى ترديد نوشت:

اعليحضرت مردى قدرت طلب و خطرناك است; زيرا خوى قديمى و امروزى در وجودش با هم درمى آميخته و اين نه فقط به زيان ملتش، بلكه به خصوص به زيان اروپاست. مگر محمدرضا پهلوى پردوام ترين چاه هاى نفتى دنيا را در اختيار ندارد؟ و مگر ارتش او ارتشى نيست كه تنها بمب اتم كم دارد؟ آيا نمى تواند مثلا عربستان سعودى و كويت را اشغال نمايد؟ و در تمام خليج فارس مستقر شود؟ و مخل آسايش امريكا و شوروى شود؟ و قدرت هر دو را خنثى نمايد؟(262)

فرد هاليدى نيز با توجه به همين موضوع در كتاب ديكتاتورى و تحول چنين نوشت:

رونق اقتصادىِ بعد از سال 1963 سلاح هاى جديدى را دست رژيم شاه قرار داد و او را بصورت يك قدرت مخوف در آورد.(263)

بنا بر اين تحليل كه «وحشت غرب از شكل گيرى قدرت جديد در مطنقه و سياست بين الملل، موجب سقوط شاه شد»، در حقيقت محمدرضا پس از پدرش قربانى دومى بود كه با جاه طلبى و قدرت نمايى موجبات سقوط خود را فراهم ساخت.

صيقل در كتاب ظهور و سقوط شاه مى نويسد:

عمده ترين اهداف شاه از يك طرف تحكيم قدرت سلطنت به عنوان محور سياست، و از سوى ديگر، ايجاد ايرانى نيرومند، پيشرفته و مستقل بود كه بتواند خود يك قدرت سرمايه دارى جهانى بشود. شاه به منظور نيل به اهداف فوق يك روند توسعه ى اجتماعى، اقتصادى در جهت سرمايه دارى را دنبال مى كرد.(264)

به نظر مى رسد بخشى از اين برداشت ها به ادعاها و مانورهاى سياسى شاه در مصاحبه هاى او مربوط باشد، كه نه از موضع قدرت، بلكه از موضع ضعف و براى پوشاندن نقطه ضعف هاى خود ابراز مى كرد.

شاه در زمانى كه زير فشار نهضت اسلامى امام خمينى، به سنگر مذهب پناه برده بود و مى گفت: «من از طرف خداوند برگزيده شده ام تا مأموريتى را انجام دهم»(265) و قدرتش در سر نيزه خلاصه مى شد، در مصاحبه اش با فالاچى اين گونه قدرتش را به رخ جهانيان مى كشيد:

و قتى سه چهارم ملتى بى سواد است، تنها راه پيش برد اصلاحات، قدرت كامل داشتن و كاملا مقتدر بودن است و گرنه بجائى نمى رسى،(266) ما از نظر نظامى خيلى قوى هستيم گرچه بمب اتم نداريم، ولى كاملا احساس مى كنم آنقدر مقاومت خواهيم كرد كه جنگ جهانى سوم بوقوع پيوندد.(267)

در حقيقت اين ما هستيم كه منابع انرژى جهان را كنترل مى كنيم; براى رسيدن به بقيه ى جهان، نفت از ميان مديترانه عبور نمى كند، بلكه از ميان خليج فارس عبور و به اقيانوس هند مى رود.(268)

گفتم كه ايران يك كليد جهانى است; يا حداقل يكى از كليدها.(269)

را برت گراهام در ايران، توهم قدرت، مى نويسد:(270)

شاه اين اشتباه را مرتكب شد كه بيش از حد روى منابع مالى ايران حساب كرد و توانايى كشور را در مصرف درآمدهاى اضافى ناديده گرفت. وى با توسعه پيچيده ترين زرادخانه ى تسليحاتى كه در اختيار داشت، آسودگى خاطر سعودى ها و ساير كشورهاى همجوار را بهم زد; و با دخالت در منطقه و كشورهاى مجاور موجبات نارضايتى كرملين را فراهم ساخت; و نيز با سفارش دادن تقريباً تمام خريدهاى فراوان نظامى از امريكا، و برهم زدن موازنه در معاملات غيرنظامى، موجبات نارضايتى دول اروپايى را بهوجود آورد; و تصوير مستبد وى در تلويزيون، احساسات امريكائيان را عليه او برانگيخت; و جامعه ى يهود عميقاً نگران قدرت نظامى ايران شدند.

در اين كه شاه مانند پدرش دچار توهم قدرت شده بود، نمى توان ترديد كرد، ولى اين توهم در آن حد نبود كه براى امريكا و دول غرب ايجاد وحشت كند، زيرا ظهور و سقوط رضاخان نشان داد دست نشاندگان با همان قدرتى كه روى كار مى آيند، از كار بركنار مى شوند و تاريخ يك بار ديگر اين واقعيت را در مورد محمدرضا به اثبات رساند.

فرد هاليدى بزرگ نمايى شاه را اين گونه تصوير مى كند:

اين انديشه در شاه تقويت شده بود كه او مى تواند بدون حاميان وفادار در داخل كشور سلطنت نمايد.(271)

تحليل هايى از اين دست ـ بزرگ نمايى شاهـ مى تواند رفتار محافظه كارانه ى غرب در برابر سقوط هم پيمانش را توجيه كند و پاسخى به اين پرسش باشد كه آيا شاه با اين كه هم پيمان غرب بود، شايسته ى چنين سقوط فضاحت بارى بود؟

بايد پذيرفت كه اين تحليل تا جايى كه با واقعيت هاى عينى در تضاد نباشد، كاملا محتمل است، ولى مشكل تحليل هايى از اين دست، در مقصودهاى پشت پرده است كه گاه رگه هايى از آن را در همان تحليل ها مى توان يافت. براى نمونه تفسير سقوط شاه و پيروزى انقلاب اسلامى به اين كه «شاه به دليل قدرت و نفوذى كه در سياست منطقه و بين الملل يافته بود، احساس وحشت و انتقام را در غربى ها برانگيخت»، مى تواند مصداق هر دو نوع تحليل خيال بافانه باشد.

/ 130