رژيم شاهنشاهى كه خود را با سياست سركوب بر ملت تحميل كرده بود، ريشه هاى اقتصادى، سياسى، نظامى و فرهنگى اش را با قدرت هاى بزرگ جهان، بهويژه امريكا و دولت هاى وابسته به آن، گره زده بود. بنابراين حادثه ى سقوط آن، به خصوص كه با پيروزى انقلاب عظيم اسلامى همراه بود، نمى تواند دست آورد يك يا چند علت پيش پا افتاده باشد، بلكه چنين حادثه اى، بهويژه اگر در بستر يك جريان پانزده ساله تولد يافته باشد، علت هاى بسيار متنوع و پيچيده اى خواهد داشت; عللى كه هر كدام به گونه اى در جريان آن ـ از تولد تا پيروزى ـ مؤثر بودند. مطالعه ى تحليل هايى كه تاكنون صورت گرفته، نشان مى دهد كه مى توان هر كدام از علت هاى ياد شده را در بخشى از جريان انقلاب مؤثر دانست، ولى هنگامى كه بحث از علل و عوامل سقوط شاه يا پيروزى انقلاب اسلامى مى شود، نمى توان هر نوع عاملى را كه به هر گونه در وقوع حادثه مؤثر بوده است، نشان داد، بلكه تحليل اصولى آن است كه بتوان در ميان انبوه علل و عوامل، علت يا علت هاى اصلى را كه عوامل ديگر از آن ها ناشى مى شوند، يافت و اگر علتِ علت ها وجود دارد، آن را با دليل و شاهد تاريخى به گونه ى مستند ارايه كرد. با حفظ اين ديدگاه، در مى يابيم كه هيچ كدام از علل و عواملى كه در اين بخش آورديم، نمى توانند علت اصلى و علة العلل باشند. همان گونه كه در آغاز بحث مطرح شد، دست يابى علل واقعى و ريشه دار پيروزى انقلاب اسلامى، مستلزم پيمودن چند مرحله است. انقلاب اسلامى ايران به سبب ماهيت اسلامى عوامل پيروزى را در دل خود پروراند، از اين رو براى دست يابى به آن علل بايد اين انقلاب را از درون مطالعه كرد. اگر به جستوجوى علل و عواملى كه خارج از ماهيت انقلاب اسلامى و آرمان ها و ريشه هاى تاريخى آن است، بپردازيم، تنها عاملى كه مى توان به عنوان علت اصلى از تولد تا پيروزى انقلاب استنباط كرد، به كار بردن سياست اسلام زدايى توسط شاه است; سياستى كه شاه تداوم رژيم خود را از مسير جلب هر چه بيش تر حمايت خارجى و تحكيم هر چه عميق تر سلطنت و ديكتاتورى در داخل كشور، در گرو آن مى ديد. اسلام، مخالف وابستگى جامعه و حكومت اسلامى به قدرت هاى بيگانه ى استكبارى و كافر است و سلطه ى آن ها را بر جامعه ى اسلامى برنمى تابد. حال آن كه شاه بدون تكيه به استكبار نمى توانست به حكومت خود ادامه دهد. از سوى ديگر، اسلام با نظام استبدادى، به سبب ماهيت طاغوتى اش سر ستيز دارد و رژيم كودتايى شاه براى بقا راهى جز ديكتاتورى نداشت. شاه با اين تصور كه سياست اسلام زدايى مى تواند او را از چنگال دشمن اصلى تداوم رژيم سلطنتى نجات بخشد و مشكل سياست خارجى و داخلى او را برطرف سازد، با كتمان انگيزه ى اصلى و با پوشش اصلاحات، از سال 1340 ش. به اسلام زدايى روى آورد و چون ملت ايران، مسلمان، پاى بند به اسلام و وابسته ى به روحانيت حامى اسلام بود، در همان گام اوّل با ايستادگى روحانيت ـ به عنوان زبان اسلام و مدافع ملت مسلمان ـ روبه رو شد. مردم در روزهاى آغازين، به دليل نداشتن آگاهى كامل از مسائل سياسى و انگيزه ها و ترفندهاى سياسى شاه، يك پارچگى كامل نداشتند و تحقق اين وحدت نيازمند زمان و رهبرى بود. از سوى ديگر، آنان براى رويارويى با سركوب رژيم، ابزار كافى را نيز نداشتند و به راحتى آسيب پذير بودند. روحانيت و در رأس آن امام خمينى، بر اساس درك صحيح از اين دو واقعيت، مسئوليت رهبرى مبارزه عليه سياست اسلام زدايى رژيم را پذيرفتند. مرحله ى نخست، آن بود كه شاه از اين سياست خطرناك باز گردد. وقتى رهبر انقلاب از اين نتيجه نااميد شد، براى جلوگيرى از موفقيت رژيم در به كار بردن سياست اسلام زدايى، مرحله ى دوم مبارزه را آغاز كرد كه شامل مبارزه ى منفى، تضعيف رژيم، بسيج مردم از راه آگاه سازى در طول چند سال همراه با جنگ و گريزها بود. هنگامى كه رژيم به مرز آسيب پذيرى رسيد مرحله ى سوم انقلاب كه انهدام رژيم و سقوط شاه بود، تحقق يافت و نظام سياسى جديدى از درون انقلاب اسلامى، جوشيد كه متناسب با آرمان ها و اهداف مشخص شده در انقلاب اسلامى بود. بى شك در مدت مبارزه ى پانزده ساله ى نهضت اسلامى در هر مرحله، يك يا چند عامل به گونه اى مختلف، در پيش بردن نهضت تأثير نهان يا آشكار داشته اند كه برخى از آن ها به صورت عامل يا عوامل دائمى در همه ى مراحل مؤثر بودند; برخى به صورت مقطعى تأثير داشتند و بعضى نيز احتمالا عوامل ديگرى را به دنبال مى كشيدند. اگر عوامل از پيش گفته شده را با اين نگرش، به بستر جريان انقلاب اسلامى عرضه كنيم، خواهيم ديد عوامل ديگرى نيز وجود دارد كه كم و بيش در انجام نقش هاى مختلف در جريان انقلاب با آن ها سهيم و به گونه اى، مؤثر بوده اند.