تقليد از پدران.«ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ- ما هرگز چنين چيزى در روزگار نياكانمان نشنيدهايم.»[25] اين دو سبب بود كه آنها را وادارد پيامبر خدا، نوح (ع) را متّهم به جنون كنند.«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ- او مرد ديوانهاى بيش نيست. يك چند بر او صبر كنيد.»شناخت و معرفت به انسان نزديك است و دسترسى بدان براى او آسان، ولى آدمى به كبريا تقليد يا كوردلى گرفتار مىشود، و بدين سان تا مىتواند از ايمان و معرفت دورى مىگزيند. ما براى آن كه ايمان را در نفوس خود بيافرينيم بايد با كبر و بزرگى فروشى بستيزيم و قسمتى از عادات و تقليدهاى منفى خود را كه پيشينيان بر آن مىرفتهاند تغيير دهيم و بلكه حتى عادات نيكويشان را نيز كه به علّت تغيير شرايط مناسب نيستند و شايستهتر است كه عاداتى ديگر جايگزين آنها شود، ترك گوئيم.نكتهاى باقى است كه ناگزير بايد از خلال داستان نوح و قومش گفته شود و آن اين است كه: آنها هنگامى كه مىخواستند رهبرى الهى را انكار كنند اصلا خدا را انكار كردند، و براى آن كه ايمان كامل شود التزام به رهبرى الهى ناگزير است و از اين روست كه پيامبر خدا (ص) گفت:«كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرگش مرگ جاهليّت است».و امام على (ع) راست و درست گفت وقتى كه فرمود:«كسى كه حكيمى او را ارشاد و راهنمايى نكند هلاك مىشود».