ايمان به رسالت سخنى نيست كه بر زبان جارى شود، بلكه تعهّد و بارى است بزرگ و موقعيّتى دقيق كه هر فرد از افراد جامعه ارزش و اهميّت آن را احساس مىكند.
دوم
اجتماعى كه آن را رسالت بسازد از سلطه گرى دور است، پس در آن اجتماع كسى بر ديگرى تسلّط و چيرگى ندارد، زيرا خضوع و سرسپردگى در آن براى غير ولايت خدا نيست، اما سر سپردگى به ولىّ امر خدا چون پيامبر يا امام يا فقيه عادل عارف در حقيقت همان سرسپردگى و تسليم به خداى سبحان است. زيرا اشخاص اجتماع تقديس نمىشوند بلكه در واقع تقديس و سر سپردگى نسبت به ارزشهايى به عمل مىآيد كه ايشان آن را مجسّم مىسازند و در وجودشان تجسّم و تبلور يافته است.
سوم
بر اين اجتماع روح احترام متقابل در ميان فرزندانش حكومت مىكند، و از اين رو كسى را نمىكشند و زنا نمىكنند.در اين جا رابطهاى ميان قتل نفس از يك سو و زنا از سوى ديگر وجود دارد، و هر دو نوعى از تجاوز و تعدّى به كرامت انسان تلقّى مىشوند، و در نتيجه هر دو- چنان كه در شرح آيات خواهيم ديد- قتل نفس هستند.آنان كه سرورى سلطهاى غير الهى را بر خود ترجيح مىدهند، نفس بشرى را محترم نمىشمارند و مرتكب عمل زشت مىشوند، پس به زودى عذاب را در دنيا و آخرت خواهند ديد، مگر آن كه به درگاه پروردگار خود، خداوند توبه كنند.
چهارم
در اجتماع رحمانى هرگز كسى به ديگرى ستم نمىكند.براى آن كه انسان به ديگرى ستم نكند، بر او واجب است كه از گواهى دادن به دروغ خوددارى كند، و بسيارى از كسانى كه محيطى مناسب براى