در ميان سخنان هر ورّاجي نيز سخن خوب پيدا ميشود و اين دليل نميشود كه مجموعه وراجيهاي او را «كتاب شناخت» يا «كتاب دينشناسي» بناميم.وقتي كه شخصيت آدمي دچار ضعف باشد با مشاهده يك «تيزهوشي»، «كلام زيبا»، «بيان شيوا»و يا «تمثيل خوب» از كسي، فوراً خودش را گم كرده و ناخودآگاه عقل و فكر و جانش در مقابل طرف حقير شده و مقلد او ميگردد.اين نكته بل اصل بس مهم است كه آثار منفي آن بلاي «شناخت» در دين و آئين ما شده است.در خلال سخنان ملاي رومي سخنان خوب نيكو و آموزنده زياد است.اما اين دليل نميشود كه مسلمانان دينشان را از مولوي پلورئاليست، تسامحگرا، اباحهگرا، ياد بگيرند، درست است پلورئاليستها ميتوانند پيرو او باشند.اما اهل مكتب خواه مسلمان و خواه اهل هر مكتب ديگر حتي يك ماركسيست نميتواند مكتبش را از يك پلورئاليست ياد بگيرد.ليبراليسم نيز با همه اصول و فروعش با همه اقتضاهاي ضرورياش، اين حق را به يك فرد مكتبي ميدهد و معناي ليبراليسم يعني به همه كس حق دادن.و حتي هر ليبراليست آن فرد مكتبي را كه از يك پلورئاليست پيروي ميكند، احمق ميداند.از هر ديدگاه، از نگاه هر انديشه مكتبي يا غير مكتبي، «پيروي يك مكتبي از يك پلورئاليست حماقت محض است»، چرا متوجه نميشويم كه غربيان ما را به «حماقت» تشويق ميكنند!!؟ هانري كربن پيامبر تحميق بود و در ايران امتي به راه انداخته است.مولوي در داستان (موسي و شبان) خدا را نيز پلورئاليست ميكند.