آن شرك در وجود كه ارسطوئيان صدرائي «صوفيان مدرن» آن را چماق كردهاند، خيالي بيش نيست و در واقعيت خارجي «شرك در عدم» است نه شرك در وجود.تصوف با عَلَم كردن شعار موهوم «شرك در وجود» ميرفت بنيان اسلام را بر كند و اگر به اين سير ادامه ميداد همه ممالك اسلام را به دين جوكيان هندي معتقد ميكرد و الغاي اسلام و قرآن را رسماً اعلام ميكرد (و اساساً زردشتيان ايراني تصوف را براي همين هدف با يك برنامه استراتژيك دراز مدت، وارد جامعه مسلمانان كرده بودند) كه امام رضا (عليه السلام) آن ضربه كاري را بر اين جريان وارد كرد.تصوف پس از اين ضربه به احتضار افتاده بود كه با گذشت زمان از نو جان گرفت ليكن هرگز نتوانست براندازي اسلام را مثل سابق، هدف بگيرد و قانع شد كه به اصطلاح «قرائت ويژهاي از اسلام» باشد.رواج مجدد تصوف به دليل حمايت گسترده و بي دريغ خلفا و سكوت علماي تسنن بود كه خلفا و شاهان را «اولو الامر واجب الاطاعة» ميدانستند.
نفوذ تصوف به تشيع
تصوف پس از 700 سال به طور جسته و گريخته ميان شيعيان نيز وارد شد.يعني در طول 700 سال اگر احياناً فردي از گروه شيعيان صوفي ميشد از جامعه شيعه كاملاً طرد ميگشت.در مواردي خود امامان (عليهم السلام) آنان را طرد كردهاند.تصوف ابتدا در قرن هشتم (حوالي سال 770) با گرايش سيد حيدر آملي به تصوف وارد ميان شيعيان شد.برخيها شيخ حسن جوري رهبر معنوي سربداران را (737) نيز صوفي ميدانند.و نيز در حوالي 760، شاه نعمت الله ولي شعار خنثي و بينابين خود (بينابين تسنن و تشيع) را به راه انداخت.و پس از آن خانقاه صفوي اردبيل به تشيع گرائيد.به هر صورت اولين فرد مشخص شيعه كه صوفي شد و جامعه شيعه نتوانست او را كاملاً طرد كند، سيد حيدر آملي، بود.لذا هانري كربن روي او به شدت مانور ميدهد.علماي شيعه (كه از اوايل قرن دهم به صورت مشخص با اين پديده رو به رو شدند) كه پيشتر هم زمينه عيني برايشان تخريب شده بود و هم زمينه ذهني، عملاً در بستر از پيش تعيين شده، قرار گرفتند.