قصّهك - محی الدین در آینه فصوص جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

محی الدین در آینه فصوص - جلد 1

مرتضی رضوی‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قصّهك

روزي حلقه در خانه بهلول به صدا درآمد.

بهلول به طرف در رفت، پسرش هم به دنبالش.

در را باز كرد همسايه بود:

ـ سلام آقا بهلول همسايه گرامي‌، مي‌بخشيد كه مزاحمتان شدم، ناچاري است ديگر چه مي‌توان كرد.

مي‌خواستم گندم به آسياب ببرم گفتم آن طناب‌تان را لطف كنيد كه بار را بر الاغ ببنديم.

ـ آقا مش‌قلي عزيز، همسايه عزيز، طناب ما گم شده نمي‌دانم دزديدنش يا يكي از همسايه‏ها برده و نياورده.

پسر گفت: بابا منظورت همان طناب است كه الان زير پايت بود ازش گذشتي‌؟ پايت هم به آن خورد متوجه نشدي‌؟

بهلول گفت: پدري چون من ديوانه و پسري چون تو ساده‌لوح، پس طناب براي بستن خودمان لازم است، پسر چرا نمي‌گذاري اين آقا را از سر به در كنم.

ـ فالامر الخالق المخلوق، والامر المخلوق الخالق: پس حقيقت اين است كه خالق مخلوق است و مخلوق خالق (نعوذ بالله).

اين فرمول متناقض صريح نيز در شكم امّ التناقض «وحدت در عين كثرت، كثرت در عين وحدت» قرار دارد نگفتم صدها فرمول متناقض به تناقض صريح در شكم آماسيده اين ام التناقض است ـ؟

ـ كل ذلك من عين واحدة، لا بل هو العين الواحدة، وهو العين الكثير: كثرت در عين وحدت، وحدت در عين كثرت.

آن گاه براي ايجاد اطمينان در ذهن مخاطب، مي‌گويد:

ـ فانظر ماذا تري‌: ببين چه چيز (زيبا و سخن متين) مي‌بيني‌!؟!

اما همين اطمينان، قيصري را وادار كرد كه به جاي خدمت به مرشد، آن‌چه را كه او مخفي مي‌كرد، افشاء كند و كرد.

/ 611