يك نگاه به جمله «ولا سبيل لجهل مثل هذا» كه محيالدين در اين عبارت آورده بفرمائيد.اگر يك مطلب بس مهم و بزرگ را به ذهنتان تداعي كند، معلوم ميشود كه اين كتاب را با لطف و توجه خواندهايد و الا، نه.ابن عربي در فصّ نوحي چه غوغائي بر سر يك حرف «ك» به راه انداخت، «تنزيه» را محكوم كرد، بر هر مسلمان واجب دانست كه در كنار هر تنزيه خدا را به خلق تشبيه كند و اصرار داشت كه در قرآن «ليس كمثله شيء» آمده است و مراد اين است كه خدا مثل دارد اما مثلش، مثل ندارد.عالم مخلوقات «مثل» خدا هستند.مطابق همان استدلالهاي خودش جمله خودش را معني كنيد «لا سبيل لجهل مثل هذا: راهي براي نفهميدن مثل اين مطلب نيست».يعني امكان ندارد كسي بر مثل اين مطلب، جاهل باشد.اما برخود اين مطلب، امكان جهل است.يا: راهي براي انكار اين مطلب هست، براي انكار مثلش، نيست.بدين صورت كسي كه قرآن را به بازي ميگيرد خودش به چاهي ميافتد كه براي قرآن كنده بود.از پايان آن بحث تا آغاز اين بحث فقط 128 سطر در متن فصوص نوشته است يعني اگر آن را به 24 تقسيم كنيم كمتر از 5/5 صفحه فاصله نيست كه اين «خياط به كوزه افتاد» و اين چنين نشان داد كه خودش ذرهاي به گفتههاي خودش ايمان ندارد، بل به دنبال هدف ديگر است.بگذار صدرا و صدرائيان گرامي ما مرتب تكرار كنند: شيخ اكبر كشف و شهود كرده است.وه كه ما چه قدر بيچارهايم! و بعضمان چه قدر به دنبال...براي هر كدام از ما يك مادر، يك مادر بزرگ، سه تا خاله و چهار خواهر لازم است كه جمع شوند و به حال ما گريه كنند هم به دنيايمان و هم به حال زار آخرتمان.