همان طور كه در سطرهاي بالا بيان شد، ابن عربي در سخنانش قوم نوح را «مردمي با فهم» و نيز «في الجمله مؤمن» معرفي كرد به حدي كه قيصري مشعوفانه آنان را «عارف» ناميد.اما در سخنان و عبارتهاي آتي كه خواهد آمد، او روي نوارِ ناداني و مقصر بودن آنان پيش ميرود.اين روش موجب شده كه هم كلام خودش و هم شارحان در شرح مراد او دچار اختلاط شود.ابتدا مطابق نظري كه اين نابغه را در حد زياد دچار غلط نويسي و يا تناقضات، نميكند عبارت او را ميآورم و ترجمه ميكنم آنگاه روش شارحان را، كه ميتوان گفت در بستر نظر دوم است.
نظريه اول
ـ فزال عنهم ما كان في ايديهم مما كانوا يتخيّلون انّه ملك لهم.وهو في المحمدييّن «وانفقوا ممّا جعلكم مستخلفين فيه»(8): پس آن چه قوم نوح گمان ميكردند كه ملكشان است از دستشان رفت، در حالي كه در مورد محمديين فرموده است «انفاق كنيد از آن چه شما را در آن جانشين خود قرار دادهايم».ـ و في نوح «الاّ تتخذوا من دوني وكيلاً»(9) فاثبت الملك لهم و الوكالة لله تعالي فيه،(10) فهم مستخلفون فيه و هو وكيلهم:(11) و (نيز) در مورد (قوم) نوح فرموده است «كه اخذ نكنيد غير از من وكيلي» پس مالكيت را براي آنان اثبات كرده كه وكالت خداي متعال در آن باشد.پس آنان مالك هستند و در مالكيت، جانشين خدا هستند (كه از نو خدا وكيلشان است).ـ فالملك لهم و ذلك ملك الاستخلاف و بهذا كان الحق(12) مالك الملك.كما قال الترمذي: پس ملك، ملك آنان است و اين مالكيت استخلافي است و به همين جهت (كه ملك استخلافي است) مالك الملك اصلي خداوند است.همان طور كه ترمذي گفته است.
توضيح
خلاصه
چون قوم نوح ايمان نياوردند (گرچه عملاً ايمان آورده بودند و نوح مدحشان كرده بود) آن چه را كه گمان ميكردند ملكشان است از دستشان رفت در حالي كه بايد ميدانستند مالكيتشان استخلافي است.همان طور كه قرآن هم خطاب به مسلمانان، و هم خطاب به قوم نوح گفته است كه مالكيتِ شما استخلافي است.همان طور كه ترمذي (صوفي ديگر) اين مالكيت استخلافي را توضيح داده است.