از جانب ديگر در همان زمان، مراوده و مذاكره با چنگيز را آغاز كرده و او را براي حمله به ممالك اسلامي تشويق كردند و اطلاعات مهمي به خان مغول ميدادند كه اسپانيا در غرب به دست اروپائيان و خراسان بزرگ (شامل تاجيكستان، ازبكستان، تركمنستان، افغانستان، پاكستان و خراسان ايران تا ري) در شرق به دست چنگيز سقوط كرد.مشروح اين موضوع را در همين كتاب و همين مجلد خواهم آورد.موفقيت در جبهه فكري، فرهنگي در اندلس، افزايش قدرت معنوي، اجتماعي و اقتصادي پاپ و اسقفها را در پي داشت.زيرا هر دو طرح (هم تخريب فرهنگي و هم مراوده با چنگيز) مال آنان بود و مجري آن نيز سران كليسا بودند.بيش از پيش از اهميت در بارها و پادشاهان كاسته ميشد، شاهاني كه نتوانسته بودند در ميدانهاي صليبي كاري از پيش ببرند و سخت شرمسار بودند.با سقوط خراسان به دست چنگيز، غربيها دقيقاً دريافته بودند كه مسلمانان هرگز در فكر حمله مجدد به اسپانيا و اروپا نخواهند بود زيرا اگر همت يا تواني داشته باشند به جانب شرق و مغول خواهند پرداخت كه چنين همتي وجود نداشت.اين احساس امنيت به ضررشان تمام شد زيرا به خودشان مشغول شدند و بر سر رهآورد پيروزيها ابتدا به طور اعلام نشده با هم درگير شدند.پاپ با شبكه كليساها بيش از پيش درصدد تملك اجتماعي و اقتصادي كل اروپا بود و ماجرا ميرفت كه جايگاه شاهان را به صفر برساند، و بالاخره منجر به كشاكش علني گرديد و نهضت پرتستانت به راه افتاد.در نتيجة اين غفلت اروپائيان، دولت مقتدري به نام عثماني در آناتولي پديد آمد و توانست تا آغاز جنگ جهاني اول در مقابل غرب مقاومت فعالانه داشته باشد.اگر اروپائيان به خود مشغول نميشدند ميتوانستند همه ممالك اسلامي را (در فاصله حمله چنگيز و آمدن هلاكو) بگيرند زيرا هم تصوف فارسي و هم تصوف عربي غيرت و انگيزه دفاعي را از مسلمانان كاملا سلب كرده بودند.