خلاصه
وقتي كه نِسب عدمي شدند، علو نسبي هم عدم ميشود، و تنها ميماند علو ذاتي.غلط ادبي ديگر
باز قيصري كلافه شده و همان اشتباه را مجدداً تكرار كرده است.ميگويد: يعني وجود كثرت ايضاً عليّ بالذّات ميشود.محيالدين اصل وجود اشياء را انكار ميكند، قيصري به «كثرت آنها» وجود ميدهد و آن را داراي علو ذاتي ميكند!!! اين كلافگي نيز به دليل غلط ادبي ديگر است كه «فهو العليّ بنفسه» بايد به صورت «فهي العليّة بنفسها» ميآمد.همان طور كه چند سطر پيش خود محيالدين «هي العلية لذاتها» را آورده است.قيصري در اين جا ادعاي نسخه ديگر نميكند، نميشود كه در هر قدمي، ادعا پشت سر ادعا رديف كرد.ميگويد: ممكن است مرجع ضمير «هو»، «حق» باشد ـ همان طور كه صوفيان و گاهي غيرصوفيان «هو» را به زبان ميآورند بدون مرجع، و مرادشان خداست.اما هم حرف «فـ» كه فاء نتيجه است و هم قيد «من هذه الحيثية» هرگز اجازه نميدهند كه موضوع سخن از «اشياء و كثرت» خارج شود و به جاي آن «حق» موضوع بحث باشد.محيالدين ميگويد: اشياء از اين حيث واحد ميشوند و علوشان علو ذاتي ميشود.نه: خدا از اين حيث واحد ميشود و علوش علو ذاتي ميگردد؛ زيرا علو خدا را پيشتر ذاتي فرض كرده و تمام كرده است.پيشنهاد
در اين جا پيشنهاد ميكنم فص ادريسي را از اول تا اين جا در ذهنتان مرور كنيد، ببينيد محيالدين از كجا شروع كرده و به كجا رسيده است و اين همه خم و پيچ را چگونه آرام آرام آمده است.سپس بيائيد به همراه همديگر ادامه سخن او را بررسي كنيم:ـ لكنّ الوجوه الوجوديّة متفاضلة، فعلو الاضافة موجود في العين الواحدة من حيث الوجوه الكثيرة: ليكن وجوه وجودي بر همديگر برتري دارند، پس علو نسبي، از حيث كثرت وجوه، در عين واحده است.