سخنان خود محيالدين
اينك پس از كلام منقول از خرّاز، ميرسيم به سخنان خود محيالدين:1- ميگويد «فهو عين ما ظهر في حالة بطونه، و هو عين ما بطن في حال ظهوره» خيلي آسان و به راحتي لفظ «حالة» و «حال» را در مورد خدا به كار ميبرد.خدايشان متغير، حال به حال و در نتيجه مركب، زيرا تغيير بدون تركيب امكان ندارد، و...گوئي تصميم گرفتهاند همه چيز بشر را، فكر و انديشه و فرهنگ و تمدن و هوش و عقل و تاريخ و اصول و قوانين تكويني و تشريعي بشر را پايمال كنند.و نام اين جنون ضد بشري، كشف و شهود است!!!!2- باز اساس سخنش عين تناقض است.3- به آيه «هو الاوّل و الاخر، و الظاهر و الباطن» تمسك جسته است در برگهاي پيشين، از بيان امام صادق (عليه السلام) توضيح داده شد كه هيچ گونه تناقضي در اين آيه نيست ـ از خواننده تقاضا دارم كه از نو به آن مبحث مراجعه كند ـ جناب خاتم الاولياء كه در فص شيثي، خودش را اعلم از پيامبر دانست، خودش استعداد درك معني آيه را ندارد، خدا را به تناقضگوئي متهم ميكند (انّا لله و انّا إليه راجعون).4- ميگويد: «وما ثمّ من يراه غيره، وما ثمّ من يبطن عنه، فهو ظاهر لنفسه باطن عنها»: خدا براي چه كسي ظاهر است، از چه كسي باطن است، پس او براي خودش ظاهر است و از خودش باطن است.نتيجه ميگيرد كه ظهور خدا تنها براي خودش است و بطونش نيز تنها براي خودش است.اين سخن يعني چه؟ آيا خدا از خودش (نعوذ بالله) غافل است كه خودش بر خودش «باطن» باشد؟! محيالدين اين پرسش را با ارجاع به يك مظهر (مظهر به نظر خودش) حلّ ميكند و ميگويد: «وهو المسّمي ابا سعيد الخرّاز، وغير ذلك من اسماء المحدثات».يعني همان طور كه ابوسعيد براي خودش يك ظاهر دارد و يك باطن، خدا نيز براي خودش يك ظاهر دارد و يك باطن.بل خدا همان ابوسعيد است و ابوسعيد خداست.اگر «ظهور و بطون ابوسعيد براي خودش» را درك كنيد در واقع «ظهور و بطون خدا براي خودش» را درك كردهايد.امروز اين موضوع را تحت عنوان «ضمير خودآگاه و ناخودآگاه» در انسانشناسي و روانشناسي، مطرح ميكنند و به راستي انسان براي خودش نيز از جهتي ناآگاه است حتي خودشناسي بزرگ مشكل بشر است، اما اين جهل بشر است.نبايد خدا به انسان قياس شود.اما محيالدين كه همه چيز را خدا ميداند و ابوسعيد را از انسانهاي والاتر ميداند و او عاليترين سمبل براي خدا ميشود، ظهور و بطون خدا را با «ظهور و بطون ابوسعيد براي خودش» معني ميكند.محيالدين در فصّ آدم و فصّ شيثي نسبت جهل (نعوذ بالله) را به صراحت به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) داده بود.اين جا نيز اين گستاخي را درباره خدا مرتكب ميشود.در طول اين دو مجلد با شواهدي از گستاخيهاي او و با دلايل مسلّم تاريخي و با اشعار خود او، نشان دادم كه محيالدين غير از متلاشي كردن اسلام هدفي ندارد.او قويترين ماشين جاده صافكن صليبيان است.لطفاً اگر نخواندهايد برگرديد در همين مجلد شواهد مسلّم مسيحيتگرائي او را بخوانيد، او همه چيز را به بازيچه بل به مسخره گرفته است.پيش از او هيچ زنديقي، دهرياي، صوفياي، نابغهاي و...اين قبيل عقايد را ابراز نكرده است.او سخنش را در بستري به جريان مياندازد و به طور «كج دار و مريز» پيش ميرود كه كلاه به سر مخاطب ميرود و در اثر سخنان او، هم بيدين ميشود و هم بهترين ديندار.درست است من نيز تناقضگوئي ميكنم «هم بيدين و هم بهترين ديندار».بلي درست است محيالدين اين همه فرمولهاي متناقض را در طول هم ميچيند كه يك نتيجه متناقض بگيرد و ميگيرد شاگرد او بيدين ميشود در عين دينداري، مطابق «كثرت در عين وحدت، وحدت در عين كثرت» و صدها فرمول متناقض ديگر كه از همين پايه اوليه او بر ميخيزد كه به گمانم در اين مجلد بخشي از اين صدها تناقض را نشان دادهام.امان از دست دو گروه: سادگان گول خورده و مريدبازان خودپرست.كه پيرو اين بزرگ نابغة صليبي ميشوند.