تامل
محيالدين هر چه به ذهنش ميآيد، ميگويد.نفس در زبان عرب چندين معني و كاربرد دارد: روح، روح و جسم با هم و واحد شمارش انسان.بديهي است آن چه در آيه مراد است «واحد شمارش» است.واحد حيوان «رأس»، واحد درخت «اصله»، واحد مايعات «رطل و ليتر»، واحد وزن «گرم» و...آيه در مقام بيان قدرت خدا و نفي نژادپرستي است.ميگويد شما مردم جهان را از يك تن آفريديم، يك تن كه همسرش هم از نوع خودش بود.در زمان باستان هر قومي براي خودش يك منشأ ويژه تعريف ميكرد جداي از منشأ ديگر قومها.قومي عقيده داشت كه سرسلسلهشان از دريا درآمده، و ديگري معتقد بود منشأشان، خرس است و...براي اين باورها، رجوع كنيد به كتابهائي كه در موضوع «توتم» بحث ميكنند.با فرهنگترين مردم اگر به وحدت منشأ بشر معتقد بود، در درون نوع، به نژادپرستي ميپرداخت، و در درون قوم، قبيلهپرستي ميكرد، و در درون قبيله طايفهگرائي ميكرد، و در درون طايفه خانوادهپرستي ميكرد.آيه در مقام نفي اين گونه عقايد و گرايشها ميگويد: همه بشر را از يك تن آفريدهايم.اساساً آيه در مقام بحث از: روح، يا روح و جسم با هم، يا «نفس كلي» نيست.به ويژه هيچ ارتباطي با كلّيهائي كه محيالدين به آنها باور دارد، ندارد.گرچه خود آن كلي ها صرفاً مفاهيم ذهني هستند و پس از پيدايش انسان و ذهن انسان، در ذهن انسان، پيدا شدهاند، همان طور كه در همين برگها گذشت.ـ فمن الطبيعة؟ و من الظّاهر منها؟: پس كيست طبيعت؟ و كيست كه از آن ظاهر ميشود؟.توضيح
مراد از طبيعت، اصطلاح ارسطوئي طبيعت است:طبيعت: مفهوم مشترك افراد يك نوع.و نيز: مفهوم مشترك ميان انواع يك جنس.طبيعت در اين اصطلاح باز يك مفهوم ذهني است كه ذهن آن را از افراد متعدد، برداشت و انتزاع ميكند.و مثلاً ذهن مفهوم «انسان بودن» را از افراد انسان برداشت ميكند، و منطق ارسطوئي آن را «حيوان ناطق» مينامد.آنچه در خارج وجود دارد نه انسان كلي است و نه حيوان ناطق كلي بل افراد انسان، افراد حيوان ناطق است جزئي هستند نه كلي، مراد محيالدين از طبيعت در اين جا همان نفس كلّي است.ميگويد:
آن طبيعت و نفس كلي كه همگان از آن آفريده شدهاند، كيست؟ يعني آنان نيز عين خدا هستند.تكرار: هنوز انساني، ذهني و مفاهيم ذهنياي، به وجود نيامده بود، عالم و اشياء عالم وجود داشتند.كليات ذهني توسط ذهن از اشياء عالم برداشت و انتزاع شده، نه اين كه اشياء عالم از كليات آفريده شوند.و اين تخيل، در تخيل بودن نيز غلط است.