ارسطوئيان از قديم براي خدا «تعريف اثباتي» گفتهاند.اساساً فلسفه ارسطوئي ماهيتاً با «سلب» دمساز نيست.گوئي عقل و ذهن انسان هرگز نبايد متوجه مفاهيم سلبي بشود.در منطق، قضاياي سلبيه بحث ميشود، اما در فلسفهشان به ويژه در تعاريف، نقشي به قضاياي سلبيه داده نميشود و مفاهيم سلبيه بيشتر به عهده ذهن مخاطب گذاشته ميشود كه از عكوس قضايا استنباط كند.اما واقعيت اين است كه هر «شناخت» دقيقاً به طور پنجاه پنجاه بوسيله «هست» و «نيست» انجام مييابد، و در مورد وجود خدا صددرصد سلبي ميشود.و درباره افعال خدا باز در صد بالائي از سلب، كارساز است.در آن «آشتي» معروف ميان ارسطوئيان و صوفيان، كه امروز صدرائيان نتيجه آن آشتي هستند، همين اثباتگرائي ارسطوئيسم نيز نقش داشت.فارابي در «فصوص الحكمه» قدمهائي به سوي تصوف برداشت و محيالدين از حوزه تصوف به او پاسخ مثبت داد، و بالاخره «فصوص الحكم» را نوشت.و ملاصدرا به خيال خودش اين آب و آتش را كاملاً به وحدت رسانيد.