در عصر غيبت ولى زمان(عجل الله تعالى فرجه الشريف) كه مسلمانان و جامعه اسلامى از ادراك بركات خاص ظهور ايشان محرومند، جاودانگى اسلام اقتضا دارد كه همان دو شان تعليم دين و اجراى احكام اسلام، تداوم يابد كه اين دو وظيفه، بر عهده نائبان ولى عصر(عج) مى باشد و فقيهان عادل و اسلام شناس، از سويى با سعى بليغ و اجتهاد مستمر، احكام كلى شريعت را نسبت به همه موضوعات و از جمله مسائل جديد و بى سابقه تبيين مى نمايند و از سويى ديگر، با اجراى همان احكام استنباط شده، ولايت اجتماعى و اداره جامعه مسلمين را تداوم مى بخشند. «اجتهاد»، عبارت است از تلاش فقيه براى دريافت احكام خداوند از منابع معتبر دين يعنى كتاب و سنت و اجماع و عقل. «كتاب » و «سنت »، وحى مدون و مجسم و دو منبع اصلى براى دريافت احكام و سنت ثابت الهى مى باشند كه حجيت منبع سوم يعنى «اجماع »، به اين دو منبع برمى گردد; زيرا كه ارزش اجماع، فقط به جهت كشفى است كه نسبت به سنت دارد نه اينكه در قبال سنت، خود منبعى مستقل براى احكام دين باشد و از اينرو، اگر اجماعى نتواند اين نقش كاشفيت را ايفا كند، از نظر فقهى، فاقد ارزش است. منبع چهارم اجتهاد، همان «عقل » است كه از جهتى مانند اجماع، وسيله اى است براى فهم احكام از دو منبع كتاب و سنت و از جهت ديگر، خود منبعى مستقل مى باشد و لذا به طور كامل، نحوه حجيت عقل، با نحوه حجيت اجماع كه به سنت برمى گردد، فرق مى كند و با اين تحليل مى توان گفت كه منابع اجتهاد، سه اصل است نه چهار اصل. وجود مطلقات و مقيدات و عمومات و مخصصات، و همچنين نفوذ روايات مجعول در مجموعه هاى حديثى، فقيه را نيازمند كاوش هاى دقيق علمى مى نمايد. «علم اصول »، دربردارنده مجموعه قواعدى است كه فقيه را در استنباط احكام الهى مدد مى رساند و بدون استعانت از اين قواعد كه سرشار از ظرافت ها و دقت هاى عقلى است، فقيه هرگز نمى تواند وحى خالص و ناب را ادراك نمايد. عقل از اين جهت، همانند نور است كه واقعيات را نشان مى دهد; نور، نه چيزى را بر واقعيات جهان مى افزايد و نه چيزى را از آنها مى كاهد، بلكه آنچه را كه هست روشن مى سازد و از اينرو مى توان درباره نور چنين گفت كه نور، محقق اشياء است نه مغير آنها. البته در بحث هاى فيزيكى، براى نور، خاصيت تغيير برخى از اوصاف اشياء را مى توان قائل شد. اما از آن جهت كه عقل، منبعى مستقل و در عرض دو منبع كتاب و سنت است، نقش اساسى و مهمى را ايفا مى كند; اگر چه دايره اش محدود به مستقلات و غيرمستقلات متلازم است كه از ناحيه شرع، تلازم آن كشف شده است. بدين ترتيب، عقل در دامن شريعت، همانند چراغى است كه هم جايگاه خود را ارائه مى كند و هم دامنه وحى را در افق خود روشن مى سازد. از آنچه گذشت، اين نتيجه حاصل مى گردد كه عقل، در مقابل دين نيست، بلكه يكى از منابع معتبر آن است و هيچ گاه ممكن نيست كه عقل ناب و خالص، در برابر دين قرار گيرد; و بنابراين، با اخراج قياس، استحسان، تنقيح مناط غيرعلمى، و مانند آن از محدوده عقل، معلوم مى شود كه عقل، «مصباح شريعت » است و هرگز قسيم شرع نمى باشد.