گفته شد كه پس از حق حيات، انسان داراى حق آزادى است كه بر اساس آن، نسبت به غير خدا آزاد است و اين، ارمغان اسلام در چهارده قرن پيش و پيام همه انبياء الهى است. در عين حال، هيچ عاقلى نمى تواند بپذيرد كه جامعه انسانى، بدون نظم و قانون باشد; وجود قانون، ضرورت دارد; اگرچه سبب محدود گشتن انسان و كم شدن آزادى او گردد. استاد علامه طباطبائى(رضوان الله تعالى عليه) ضرورت نظم و قانون در جامعه را بر اساس طبع استخدامگر انسان تبيين نموده است (66) . توضيح مطلب ايشان آن است كه اگر چه انسان بر اساس فطرتش موحد است و عبوديت ذات اقدس اله را مى پذيرد، ولى طبيعتا مستخدم ديگرى است. انسان، به دليل جهت «طين »ى خود: «انى خالق بشرا من طين » (67) ، داراى صبغه طبيعى است و از جهت روح الهى اش: «ونفخت فيه من روحى » (68) ، داراى صبغه فطرى است; بر اساس فطرتش، موجودى عالم و عارف و اهل قسط و عدل است كه نداى را با «بلى » (70) پاسخ داد; ولى بر اساس طبيعتش، استخدامگر و بهره جوست و چون ارتباطش با عالم طبيعت، محسوس و نزديك است و انسش با عالم فطرت تقريبا دور است، اگر او را بر اساس طبيعتش رها كنند، بر مبناى استخدام ديگران حركت مى كند و هيچ گاه «حد يقف » و نهايتى ندارد; از آنجا كه نيازهاى فراوان دارد و به تنهايى قادر نيست خواسته هاى خود را تامين كند، از هر چيز و از هر شخصى بهره مى جويد و آنها را به خدمت خود درمى آورد; در نظام طبيعت، دستش به هر آب و خاكى كه برسد، بهره مى گيرد مگر آب و خاكى كه در دسترس او نباشد; از هر معدنى بهره مى گيرد; از هر جانور پرنده، و از هر حيوان چرنده اى، و از هر ماهى دريايى سود مى جويد و از هر كره آسمانى كه مقدورش باشد، استفاده بى حد و حصر مى كند. انسان به مقتضاى طبعش چنين موجودى است.