لازم است اين نكته به خوبى مورد توجه قرار گيرد كه اگر در مسائل كلامى گفته مى شود: «بر خداوند واجب است كه قانون و پيامبر خود را بفرستد»، اين سخن، هرگز به معناى جبر بر خداوند نيست. منكران «حسن و قبح عقلى » مانند اشاعره، هيچ گونه واژه الزام آورى در بحث نبوت، امامت، و... ندارند; زيرا آن را جبر بر خداوند مى دانند و از طرف ديگر، معتقدان به «حسن و قبح عقلى » همچون معتزله كه قائل به وجوب نبوت مى باشند، فرستادن كتاب و ارسال رسول براى هدايت جامعه بشرى را بر خداوند واجب مى دانند. اما حكماى الهى مانند بوعلى(رحمه الله) كه بر روال عقايد صحيح اماميه مى انديشند و از فرث افراط و دم تفريط مبرايند، در عين حال كه قائل به حسن و قبح عقلى اند، هرگز ميان وجوب على الله(واجب بودن بر خدا) كه سخن باطل معتزله است و وجوب عن الله(وجوب از ناحيه خدا) كه كلام حق اماميه است، خلط نمى كنند و از اينرو، معناى وجوب از خدا اين است كه يقينا خير و نظم و امثال آن،از او نشات مى گيرد;درحالى كه معناى وجوب بر خدا،آن است كه او، محكوم و مجبور است امورى را از ناحيه خود صادر كند تعالى الله عن ذلك. اماميه، بر آن مى باشند كه چون خداوند هستى مطلق است، خالق و ضرورت بخش عقل و همه يقينيات عقل است. هر چه را كه در نظر بگيريم، چه قانون و چه غيرقانون، چه وجوب و ضرورت و چه غير آن، اگر موجود باشد، از سوى خداوند و عين ربط به اوست و هيچ چيزى در عالم وجود ندارد كه از خدا نباشد; پس چگونه فرض مى شود كه وجوب و ضرورتى در جهان موجود و حق باشد و «عن الله » و از سوى خداوند نباشد؟ هر قانونى كه در نظر گرفته شود، يا موجود است و يا معدوم; اگر معدوم باشد، صلاحيتى براى حكومت ندارد و اگر موجود باشد، بدون شك ممكن الوجود است و هر شى ء ممكن الوجودى، در اصل هستى و كيان حقيقت خود نيازمند واجب الوجود است.