آينده جهان از نظر اسلام
آينده جهان از نظر مكتب هاى مختلف كه رشد سلاح هاى هسته اى و اتمى را مى بينند، جز ويرانه اى نيست; اما اسلام، آينده جهان را قسط و عدل، آرامش و تمدن، و حكومت صالحان مى داند:«ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون » (7) . هدف رسالت انبياء الهى، تربيت انسان ها و در نتيجه، قيام آنان براى اقامه قسط و عدل است; چنانكه فرمود: «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط » (8) ; و خداوند مؤمنان راستين را وعده قطعى داده است كه خلافت در زمين را نصيب آنان سازد: «وعد الله الذين امنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض » (9) و دين پسنديده و مرضى خود را مستقر سازد و در سايه هدايت هاى آن، پس از خوف و ترس، امن و آرامش تحقق يابد: «وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا» (10) . اسلام، تنها دين الهى است: «ان الدين عندالله الاسلام » (11) كه خداوند آن را با ولايت اوليائش كامل گردانيد و بدان راضى شد: «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا» (12) و خود وعده داده است كه اسلام، دين جهانى باشد و حكومت اسلامى، تنها حكومت عدل و قسط در سراسر گسترده خاك گردد: «هو الذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون » (13) . خداوند نظام آفرينش را بر پايه حق استوار ساخته است; چنانكه فرمود: «وما خلقنا السموات والارض وما بينهما الا بالحق » (14) و هر باطلى در اين جهان، محكوم به نابودى است و مانند كف روى آب، زائل خواهد گشت: «فاما الزبد فيذهب جفاء» (15) . قرآن كريم، همه مخاطبان خود را دعوت مى كند كه در سرگذشت گذشتگان سير كنند و عاقبت بد و هلاكت تكذيب كنندگان را ببينند: «قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين » (16) ; سنت شكست ناپذير و غير قابل زوال الهى، پيروزى قيام حق و نابودى باطل است و اين سنت، از اصول هميشگى و همگانى نظام آفرينش است كه هيچ گاه تغييرپذير نيست: «فلن تجد لسنت الله تبديلا ولن تجد لسنت الله تحويلا» (17) . قرآن كريم درباره پيروزى حق بر باطل مى فرمايد: «وقل جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» (18) ;
يعنى حق مى آيد و باطل مى رود وطبيعت باطل، همان رفتن و نابودى است. در آيه ديگر نيز كيفيت رفتن باطل راچنين بيان فرموده است: «بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هوزاهق » (19) ; يعنى حق را بر باطل چيره مى كنيم پس حق، باطل را سركوب مى كند و باطل سركوب شده، نابود و محكوم به زوال مى گردد. آنچه از اين آيات استفاده مى شود اين است كه حكومت حق، با هيچ باطلى سازش ندارد و نه تنها در برابرباطل تسليم نمى شود بلكه آن را از بين مى برد و علاوه بر وجه اثباتى كه دارد وخود را تثبيت مى كند، جنبه نفى غير خود را نيز دارد و باطل را مى زدايد; وازاينجا روشن مى شود كه اگر چيزى بتواند خود را تثبيت كند، ولى جنبه نفى وباطل زدايى نداشته باشد، حق نيست; بلكه باطلى است در پوشش حق.