شكي نيست كه پيامبر گرامي رهبر و سرپرست جامعه اسلامي است و علاوه بر زعامت روحانى، رهبري سياسي و مديريت آن را نيز برعهده دارد و موضع گيري او در برابر مسأله رهبري پس از خويش نمي تواند از سه صورت خارج باشد.طرح اول) تصور كنيم كه پيامبر گرامي درباره مسأله رهبرى، كاملاً بي اعتنا بوده و مردم را پس ازخود بلاتكليف گذارده و مسأله رهبري را به دست تقدير و شرايطي كه پيش بيايد سپرده است و يا به عبارت ديگر به ابتكار و صلاحديد مردم واگذار كرده است.هيچ خردمندي نمي تواند چنين احتمالي را به پيامبر نسبت دهد، زيرا واضح است پيامبري كه تكليف مردم را در تمام امور مربوط به دنيا و آخرت و جهان مادي و معنوي تعيين كرده و آنها را با واجبات و مستحبات آشنا ساخته، شايسته نيست كه در چنين امر حساسي سخن نگويد و شيوه رهبري را به دست تقدير، شرايط و احوال بسپارد.يكي از علل بقاي دين پس از درگذشت پيامبر، حكومتي صالح و دل سوز است. آيا صحيح است كه پيامبر گرامي درباره چنين عاملي و نحوه تأسيس آن لب فروبندد و تكليف مردم را روشن نسازد.از اين رو نمي توان چنين فكري را به پيامبر نسبت داد و او را درباره مسأله حكومت و زمام داري بي تفاوت قلمداد كرد، در حالي كه او به روشني احساس مي كرد كه اگر پس از او حكومت مقتدري روي كار نباشد، انقلاب اسلامي او سركوب مي گردد و مردم به دوران جاهليت بازمي گردند.فردي كه به تأسيس دبستان، دبيرستان و يا درمانگاهي دست مي زند، هرگز از اين فكر بيرون نمي رود كه كاري بكند كه اين مؤسسه پس از درگذشت او باقي بماند و به خدمت خود ادامه دهد، از اين رو براي ادامه و بقاي آن، طرح و نقشه مي ريزد.علاقه پيامبر گرامي به بقاي دين بالاتر از آن است كه اين مثال ها و نمونه ها بيانگر آن باشد. آن حضرت در بستر بيماري وفات از فكر موضوع نبرد با روميان بيرون نمي رفت و هرگاه حال وي كمي مساعد مي شد از حركت سپاهي كه براي مقابله با روميان ترتيب داده بود، سراغ مي گرفت و اصرار مي ورزيد كه سپاه هرچه زودتر مدينه را به عزم سرزمين فلسطين ترك گويد.آيا پيامبري كه در حال بيماري ازفكر دشمن و مقابله با آن بيرون نمي رفت، شايسته است كه موضوع رهبري و حكومت و زمام داري را كه عامل مهم بقاي دين و اجراي دستورات آن است، به دست فراموشي بسپارد، آيا صحيح است كه بگوييم: آن چه براي پيامبر اهميت داشته، نگهباني از دين دردوران حيات او بوده و آينده آن پس از درگذشت او براي وي مطرح نبوده است.اخلاص بي نظير پيامبر در نشر و گسترش دين، زحمت هاي توان فرسايي كه در راه اصل دعوت كشيده بود و خون هايي كه خاندان و ياران او در راه پرورش نهال دين داده بودند، مانع ازآن بود كه پيامبر براي بقاي دين و آينده آن، فكر و انديشه اي نكند و مسأله رهبري را به دست تقدير بسپارد.طرح دوم) فرضيه ديگر اين كه پيامبر گرامي درباره حكومت و مسأله زمام دارى، موضع گيري مثبت داشته و رهبري مسلمانان را بر عهده نخستين گروندگان و پيروان زبده خود يعني مهاجر و انصار نهاده، و دستور داده بود كه آنان قيادت و رهبري امت را براساس(سيستم شورا) تعيين كنند.اين فرضيه هر چند مانند نظريه نخست، منفي و رسوا نيست، ولي نقاط ضعف آن برافراد بيناو آگاه پوشيده نيست؛ زيرا اگرقيادت و رهبري در اسلام، پس از درگذشت پيامبر، براساس نظام شورا بود چرا پيامبر گرامي در سخنان خود، در مواقع مقتضي به آن تصريح نكرد و مردم را با خصوصيات و حدود آن آشنا نساخت تا آنان را به واقعيت و ماهيت اين نوع از حكومت راهنمايي كند.نه تنهابايد در اين مورد تصريح كند، بلكه بايد علاوه بر تصريح لفظى،امت اسلامي را با يك رشته عمليات تمريني براي اجراي شيوه حكومت (شورايى) آماده سازد و همانند استادي كه با طرح مسائل تمرينى، شاگردان خود را ورزيده مي كند او نيزيك چنين ورزيدگي اي را در نخستين گروندگان خود ايجاد كند و از اين طريق، مشكلات كار و راه حل آن را بياموزد و در طول حكومت خود كراراً رئيسي را ازطريق شورا برگزيند تا حدود و مشخصات و حل مشكلات آن را در اختيار امت بگذارد.