ازبحث هاي پيش چند مطلب به گونه اي روشن ثابت گرديد:.1. اعتقاد به معاد در زندگي انسان ها كاملاً مؤثر است و اثرات آن در حاشيه زندگي انسان ها نيست، بلكه در متن آن قرار دارد؛.2. اعتقاد به معاد، يك اعتقاد همگاني است كه ملل جهان بر آن اتفاق نظر دارند،هر چند بين آنان در خصوصيات و جزئيات آن اختلافاتي وجود دارد؛.3. بازگشت و زنده شدن انسان پس ازمرگ به هيچ وجه محال نيست.اكنون وقت آن رسيده است كه دلايل ضرورت و لزوم وجود آن را مورد بررسي قرار دهيم.انديشمندان از طرق و راه هاي گوناگون لزوم آن را ثابت كرده اند كه ما برخي از آنها را با بياني متناسب با افكار خوانندگان تشريح مي كنيم:.
الف) معاد، استثنا در قوانين خلقت نيست
نخست بايد ديد كه آيا معاد و بازگشت انسان به زندگي مجدد، استثنا در قانون آفرينش است و قوانين خلقت ايجاب مي كند كه وقتي انسان به دنيا آمد و مرد، كار او تمام گردد و پرونده او بسته شود و حيات مجددي براي او نباشد، يا اين كه قوانين آفرينش درست خلاف آن را ايجاب مي كند و براي آفرينش انسان هدف و غرضي است كه براي آن آفريده شده است و اگر بميرد و به آن هدف نرسد و پرونده او براي ابد بسته شود، يك چنين توقف برخلاف قانون خلقت خواهد بود.به طور مسلّم بايد نظر دوم را قبول كرد و اين مطلب را مي توان با بيان زير روشن ساخت:.آفرينش انسان و خلقت و مرگ او كه هر روزدرباره افراد نوع او تكرار مي شود نمي تواند لغو و بي هدف باشد، يعني هر روز هزاران انسان متولد گردند و هزاران انسان ديگر، دنيا را ترك گويند بدون اين كه در رفت و آمد آنها هدفي در كار باشد.انسان كه در ميان ديگر انواع، گل سرسبد جهان است براي چه آفريده شده است، آيا مي توان گفت كه او آفريده شده است كه چند روزي در اين جهان زندگي كند، مقداري آب و هوا و غذا بخورد و چند روزي پهنه هستي را جولانگاه زندگي موقت خود قراردهد، سپس اين جهان را ترك گويد، بدون آن كه در اين آمد و رفت، هدف و غرضي براي او باشد چنين تصوري به ساحت خداوند حكيم كه تمام كارهاي او حكيمانه است راه ندارد.ممكن است اين مطلب را با بيان فلسفي روشن بيان كرد و آن اين كه:.حركت، خواه حركت در مكان باشد مثل اين كه كسي از خانه خود حركت مي كند كه ازدوست خود در نقطه خاصي ديدن كند و يا حركت در جوهر و طبيعت باشد، مانند حركت نطفه به صورت هاي مختلف جنيني كه در اصطلاح قرآن به آنها نطفه، علقه و... مي گويد، در هر دو حال براي خود هدف و غرضي لازم دارد و در حقيقت حركت، داشتن هدف نهفته است.ولي متحرك بر دو نوع است:.1. متحرك هاي عالم و دانا، مانند انسان كه از نقطه اي به نقطه اي حركت مي كند و در اين حركت هدف و غرضي را تعقيب مي كند، حتي آن حركت هايي كه نوع مردم تصور مي كنند فاقد هدف است، همان ها نيز هدفي مناسب با خود دارد، مثل اين كه انسان ازنشستن در نقطه اي خسته مي گردد، از آن جا بلند مي شود و در نقطه ديگر مي نشيند. غالباً تصور مي شود كه اين نوع حركت ها بدون غايت است، در صورتي كه اگر دقت كنيم بي هدف نيست؛ هدف رفع خستگي است كه از جلوس متمادي در نقطه اى، عارض انسان مي گردد.2. متحرك هاي فاقد شعور و آگاهى، مانند حركت هسته اي كه در خاك نهفته است، به سوي يك درخت تنومند، اگر اين حركت فاقد شعور است به طور مسلم فاقد هدف و غايت نيست.اكنون اين قاعده را در آفرينش انسان وجهان پياده مي كنيم:.آفرينش انسان، ازنطفه، علقه و ... آغاز مي گردد و با حركت در جوهر و طبيعت قدم به قدم به سوي كمال پيش مي رود و در هر مرحله اي از مراحل، كمالي را كسب كرده سپس متوجه كمال بالاتر مي گردد و تا روزمرگ ازتبديل، تغيير، حركت و دگرگوني بازنمي ايستد.به طور مسلم هدف از حركت، بايد چيزي غير ازخود حركت باشد و زندگاني موقت انسان در اين جهان، سراسر حركت و دگرگوني است. بايد هدفي غير از حركت و غرضي جز اين زندگي كه همگي حركت است انديشيد كه بتوان آن را براي اين حيات كه سراسر حركت و پيشروي است، هدف و غرضي شمرد.و به عبارت ديگر، زندگي موقت و فنا پذير نمي تواند هدف و كمال حركت باشد، زيرا هدف از حركت، تحصيل كمال است، فنا، نيستى، نابودي و پوسيدگى، كمال نيست كه انسان در حركت خود آن را طلب كند.عين اين بيان را مي توان در آفرينش جهان نيز پياده كرد. تنها انسان نيست كه رستاخيز و دگرگوني دارد، بلكه اين دگرگوني شامل مجموع جهان هستي خواهد شد. اتفاقاً در قرآن مجيد به اين برهان به شكلي كه بيان گرديد تصريح شده است. اينك يكي از آيات مربوط به اين برهان را مي آوريم:.وَ ما خَلَقنَاالسَماءَ وَ الاَرضَ وَ ما بَينَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَذينَ كَفَروُا فَوَيل للَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النار؛(1).و ما آسمان و زمين و آن چه را كه در ميان آنها قرار دارد بيهوده (بي آن كه هدفي باشد) نيافريديم. چنين انديشه اي مربوط به كساني است كه كفر ورزيده اند. واي بر گروه كافر از آتش.در اين آيه از وجود هدف براي خلقت، بر لزوم معاد استدلال شده است به گواه اين كه پيش از اين آيه، جمله (بِما نَسُوا يَومَ الحِساب)(2) وارد شده است.
درس 109: دليل دوم و سوم برلزوم معاد
ب) معاد مقتضاي عدل الهي است
هرگز اعمال نيك و بد افراد انسان، براي خدا تكليفي ايجاد نمي كند. عمل فرد نيكوكار، هر چند در خور ستايش است، ولي از نظر عقل، بر خدا لازم نيست كه عمل او را پاداش دهد، زيرا وي هر كاري كرده با سرمايه الهي و نيروي خداوندي انجام داده و ازخود مايه اي نگذاشته است.خداوند، آفريننده انسان و آفريننده تمام آن چه كه به او وابسته است، مي باشد. انسان هرچه دارد از خدا دارد، از اين جهت وجود و تمام شؤون او متعلق به خداست و تصرف بنده در جهان آفرينش، تصرف در ملك خداست چيزي كه هست هرگاه به وظايف بندگي قيام كند كارهاي او مورد رضايت خداست.