يكي ديگر از آثار تربيتي مصايب اين است كه در انسان روح مقاومت و پايداري را تقويت مي كند و او را در برابر حوادث صبور و بردبار، بار مي آورد و طوفان حوادث نمي تواند درخت وجود او را از جاي بكند. پدر و مادري كه مراقبند فرزند آنان در كشمكش حوادث و مصايب قرار نگيرد سخت در اشتباهند، اين بچه ها در طوفان حوادث بسان درخت بيدي بر لب جويبارند كه به هر بادي مي لرزند و در گردباد حوادث بسان پر كاهي از اين سو به آن سو پرتاب مي شوند، ولي افراد بلاديده و زجر كشيده، مانند سنگ ها و كوه هاي استواري هستند كه در برابر بادهاي سهمگين و يا سيل زورآزماي از جاي نمي جنبند.همان طور كه فولاد در پرتو آتش سخت تر مي شود و چاقو به وسيله سوهان تيزتر مي گردد، شدايد و سختي ها نيز انسان را مصم تر و برنده تر مي سازد.تا نبيند رنج و سختي مرد، كي گردد تمام. تا نيابد باد و باران، گل كجا بويا شود. پايداري و استقامت ميخ. سزد ار عبرت بشر گردد. بر سرش هر چه بيشتر كوبي. (ص)پايداري ش بيشتر گردد.
3. زنگ بيدار باش.
از آثار ثمر بخش مصايب، بيداري انسان و توجه او به جهان غيب و وارستگي او از جهان ماده است. زندگي شيرين و لذيذ مايه غفلت است و سبب مي شود كه انسان در لذايذ ماده و علايق نفساني آن چنان فرو رود كه جز لذات جسماني و لذت بدني و خوشي چند روزه دنيا، به هيچ عنصر اخلاقي و فضيلت انساني توجه پيدا نكند.وقتي نظام شيرين به هم مي خورد و اسباب و مقدمات مادي از كار مي افتد و پرده هاي ضخيم غفلت دريده مي شود و انسان خود را در كام مرگ و نابودي مي بيند، در اين وقت ارتباط و پيوستگي خود را با جهان غيب استوارتر مي سازد. بشر غرق در نعمت، مانند مسافري است كه با يك وسيله سواري كه در آن وسايل استراحت فراهم است، مسافرت مي كند؛ به طور مسلم مسافرت با چنين وسيله مجهزي آن هم با سرعت زياد، در جاده آسفالت، خواب و غفلت را بر انسان آن چنان مستولي مي سازد كه در طول مسافرت چيزي را درك نمي كند، ولي هنگامي كه راننده پا روي ترمز مي گذارد، وضع زندگي دگرگون مي شود و از خواب و غفلت بيدار مي گردد. بلاها و مصايب نيز كه چرخ هاي زندگي را از گردش باز مي دارند و زنگ توقف را به صدا در مي آورند، در حقيقت مانند ترمزي است كه بشر را از خواب و غفلت كه نتيجه زندگي شيرين است، بيدار مي كند.قرآن مجيد مي فرمايد:.وَ ما اَرسلنا في قَريَةٍ مِن نَبىٍ ّ اِى اَخَذنا اَهلَها بِالبَأساء وَ الضَرّاء لَعَلَّهُم يَضَّرَّعُون؛ (1) .هيچ پيامبري را در هيچ دهكده و شهري نفرستاديم مگر آن كه مردم آنها را به شدت و سختي دچار نموديم تا شايد (متنبه شده و) به ما متوجه شوند.وَ لَقَد اَخَذنا آلَ فِرعَون بِالسِنين وَ نقصٍ منَ الثَمَراتِ لَعَلَّهُم يَذكَّرُون؛ (2) .قوم فرعون را به خشك سالي و كمي ميوه دچار نموديم تا شايد متذكر گردند.در حقيقت مصايب و بلاها مانند سيلي هاي سخت و گران آن پزشك حاذق است كه پس از انجام عمل جراحي به چهره بيمار كه در بي هوشي فرو رفته مي نوازد و او را با ضربه هاي سخت از خواب گران كه ممكن است به قيمت جان او تمام شود، بيدار مي كند؛ و گويي بلاها و مصايب، نعمت هايي است كه به صورت قهر تجلي مي كند.هر گاه انسان از اين پيشامدهاي ناگوار، بهره معنوي بَرد و به راستي بيدار گردد، اين پيش آمدها براي او لطف، احسان و نيكي خواهد بود، ولي اگر باز هم از خواب بيدار نشود آن جاست كه بايد گفت: اين شخص گرفتار مصيبت شده است، چه مصيبتي از اين بالاتر كه وسيله خوش بختي و بيداري انسان پيش بيايد، ولي باز او توجه نكند و به خواب ادامه دهد.
درس 37: چهار پرسش و پاسخ آن (2)
پاسخ سؤال دوم (مرگ)
مي گويند: چرا خداي بزرگ انسان را دركام مرگ فرو مي برد، آيا صحيح است كوزه گري سبويي را از خاك و گل بسازد و سپس آن را بشكند، آيا ساختن و خراب كردن كار صحيحي است!.از سخنان ايراد كنندگان پيداست كه آنان براي انسان يك حيات و زندگي بيشتر قائل نيستند و مرگ را پايان آن مي دانند و براي آفرينش انسان هدفي جز اين كه چند روزي در اين جهان بخورد و بپوشد، بزند و بتازد و يا با درد و رنج فراوان هم دم و دمساز گردد چيز ديگري قائل نيستند.به راستي اگر حقيقت زندگي انسان در همين زندگي عادىِ چند روزه خلاصه مي شد و گام از چهار چوب طبيعت بالاتر نمي نهاد و چراغ هستي او با مرگ وي براي هميشه خاموش مي گشت، جا داشت كه اين سؤال مطرح شود كه خداي متعال چرا انسان را مي آفريند و سپس چراغ پرفروغ زندگي او را خاموش مي كند.اما هرگاه مرگ سرآغاز زندگي نوين باشد و بشر با مرگ از منزلي به منزل كامل تر كوچ كند و نيستي براي او نباشد اين اشكال و سؤال بي مورد است.براساس فلسفه الهى، مرگ پايان زندگي نيست، بلكه دروازه ابديت و پيوستگي است و هدف از زندگي چند روزه جز اين نيست كه انسان خود را براي يك زندگي كامل تر آماده سازد.واضح است كه كيفيت زندگي جاوداني در آن سرا، مربوط به نحوه كردار و رفتار و زندگي ما در اين جهان مي باشد و آن چه در اين جهان كاشته ايم در سراي ديگر درو خواهيم كرد. زندگي بشر مانند آن بازرگاني است كه بخشي از عمر خود را صرف تجارت و بازرگاني مي كند سپس از كار و كوشش دست مي كشد و از سود فعاليت هاي گذشته خود به زندگي ادامه مي دهد.