درس 99: امامان دوازده گانه در احاديث اسلامي - عقاید اسلامی در پرتوی قرآن حدیث و عقل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقاید اسلامی در پرتوی قرآن حدیث و عقل - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در اين جمله، پيامبرلفظ (اولي به نفس) به كار برده و ازهمه مردم اولويت خود را نسبت به جان آنان اقرار گرفته است سپس بلافاصله فرمود (مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلىّ مَولاهُ).

هدف از تقارن اين دو جمله چيست، آيا جز اين است كه مي خواهد همان مقامي را كه خود پيامبر به نص قرآن دارد، براي على(ع)نيزثابت كند در نتيجه معناي حديث اين مي شود: (هر كس من نسبت به او اولي هستم، علي نيزنسبت به او اولي است) و هرگاه مقصود، دوستي و نصرت فردي ازمسلمانان است، چگونه با ايجاب مودت و دوستي علي و نصرت او دين خدا تكميل گرديد و نعمت او به پايان رسيد روشن تر ازهمه اين كه مي گويد: خداوند به رسالت من و ولايت على(ع)راضي گرديد.

اگر مقصود پيامبرجز اين بود، ديگر دليلي نداشت براي اولويت خود ازمردم اقرار بگيرد.

گواه دوم) پيامبر در آغاز سخن، ازمردم به سه اصل مهم اسلامي اقرار گرفت و فرمود:.

اَلَستُم تَشهَدُونَ اَن لا الهَ اِى اذ، وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَنَّ الجَنَّةَ حَقّ وَ النارَ حَقّ.

هدف از اين اقرارگيري چيست، آيا جزاين است كه مي خواهد ذهن مردم را آماده كند تا مقام و موقعيتي را كه بعداً براي علي ثابت خواهد كرد بسان اصول پيشين تلقي نمايند و بدانند كه اقرار به ولايت و خلافت وى، در رديف اصول سه گانه اي است كه همگي به آن اقرار و اعتراف دارند اگر مقصود از (مولى) دوست و ناصر باشد، در اين صورت رابطه جمله ها به هم مي خورد و كلام، بلاغت و استواري خود را از دست مي دهد، زيرا اولاً، على(ع)منهاي مقام ولايت، يك فرد مسلمان برجسته بود كه در جامعه آن روز پرورش يافته بود و لزوم دوستي با افراد با ايمان تا چه رسد نسبت به مؤمني مانند علي امر مخفي و پنهاني نبود كه پيامبر، آن را در اجتماع بزرگ اعلام بفرمايد.

ثانياً، اين مسأله اين قدر هم اهميت نداشت كه در رديف اصول سه گانه قرار بگيرد.

گواه سوم) پيامبر در آغازخطابه خود، از مرگ و رحلت خويش سخن مي گويد و مي فرمايد:.

(إني اوشك ان ادعي فاجبت)(10).

اين جمله حاكي از آن است كه پيامبر مي خواهد براي پس از مرگ خود چاره اي بينديشد وخلئي را كه از رحلت آن حضرت پديد مي آيد پركند. آن چه مي تواند چنين خلئي را پر كند، تعيين امام و رهبري است كه زمام امور را پس از رحلت پيامبر به دست بگيرد، نه مودت و دوستي يك فرد و يا نصرت و كمك به او.

گواه چهارم) پيامبر پس از جمله (مَن كُنتُ مَولاهُ ...) چنين فرمود:.

(اذ اَكبَرُ عَلي اِكمالِ الدّينِ و اِتمامِ النِعمَةِ وَ رضي الرَبِ ّ بِرِسالَتي وَ الوِلايَةِ لِعَلىٍ ّ مِن بَعدى)(11).

هرگاه مقصود، دوستي و نصرت فردي از مسلمانان است، چگونه با ايجاب مودت و دوستي علي و نصرت او دين خدا تكميل گرديد و نعمت او به پايان رسيد روشن تر از همه اين كه مي گويد: خداوند به رسالت من و ولايت على(ع)راضي گرديد.

گواه پنجم) چه گواهي روشن تر از اين كه عمر وابوبكر و گروه بي شماري از ياران رسول خدا پس از فرود آمدن وي از منبر خطابه، همگي به علي تبريك گفته و موضوع تهنيت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و عمرو ابوبكر از نخستين افرادي بودند كه به امام اين چنين تهنيت گفتند: هنيئاً لَكَ يا عَلىُّ بنُ اَبيطالبٍ اَصبَحْتَ واَمسَيتَ مَولاىَ وَ مَولي كُلّ مَؤمِنٍ وَ مُؤمِنَة.(12).

على(ع)در آن روز چه مقامي به دست آورد كه شايسته چنين تبريكي گرديد، آيا جز مقام زعامت و رهبري امت، كسي شايسته چنين تهنيت هست.

گواه ششم) هرگاه مقصود، همان ماتب دوستي علي بود، ديگر لازم نبود كه اين مسأله در چنين هواي گرم مطرح گردد و براي اعلام اين دوستي يك كاروان صدهزار نفري را از رفتن باز دارد و مردم را روي ريگ ها و سنگ هاي داغ و تفتيده بيابان (جحفه) بنشاند و خطابه اي مفصل بخواند.

درس 99: امامان دوازده گانه در احاديث اسلامي

پيامبر گرامي اسلام خاندان خود را همانند سفينه نوح معرفي كرد و در حديث ديگري آنان را يكي از دو (ثقل) خواند كه بايد تا روز رستاخيز به آنها تمسك جست.

در احاديث ديگر، اهل بيت و عترت خود را به دوازده خليفه و جانشين تفسير كرده و از وسعت مفهوم اين دو لفظ (اهل بيت و عترت) كاسته است و از اين طريق روشن ساخته است كه مقصود وي از آن دو لفظ، مطلق خاندان وي نيست بلكه گروه انگشت شماري هستند كه جانشين او مي باشند و عزت دين به پيروي از آنان بستگي دارد.

در اين كه پيامبر گرامى، خلفاي خود را دوازده نفر معرفي و معين كرده است، در ميان محدثان اسلامي اختلافي نيست؛ زيرا روايات آن به اندازه اي است كه نمي توان در صحت آنهاشك و ترديد كرد.

مهم اين است كه اين دوازده نفر را به خوبي بشناسيم و در امور ديني و اجتماعي از آنان پيروي كنيم.

اختلاف ما و محدثان اهل سنت، در تعيين مصاديق اين دوازده نفر است كه عزت دين به آنها بستگي دارد، زيرا آنان مي خواهند اين لفظ را بر جنايت كاران بني اميه و بني عباس تطبيق دهند. اين تطبيق علاوه بر اين كه با متن روايات سازگار نيست با تاريخ نيزمطابقت ندارد،زيرا اولاً، پيامبراين خلفاي دوازده گانه را مايه عزت دين و سربلندي مسلمانان معرفي مي كند و هيچ گاه يزيدها، مروان ها، عبدالملك ها و سفاح هاكه دستشان تا مرفق در خون مسلمانان فرورفته بود مايه عزت و سربلندي مسلمانان نبودند، بلكه مايه ننگ تاريخ اسلام و بشريت به شمارمي رفتند و ثانياً، تعداد اين جنايت كاران ازدوازده نفرمتجاوزاست و به هيچ گونه اي نمي توان احاديث خلفاي دوازده گانه را بر آنان تطبيق كرد.

در اين جا ما به نقل دو حديث اكتفا مي كنيم:.

الف) حديث جابر كه با هفت عبارت نقل شده؛.

ب) حديث ابن مسعود.

/ 161