اساساً هر علمي كه مربوط به ذات انسان باشد درباره اصولي بحث و گفتگو مي كند كه غير متغير باشد. روان شناسي درباره روحيات ثابت و نفسيات لايتغير انسان بحث مي كند. پزشكي و يا فيزيولوژي درباره اصولي بحث مي كند كه آفرينش همه انسان ها براساس آن استوار است و اين اصول بر تمام انسان هاي جهان به طور يك نواخت حكومت مي كند و مرور زمان در آنها اثر چشم گيري نمي گذارد.بنابراين اگر فطرت و نهاد انساني و ساختمان وجودي بشر كه در همه افراد و همه زمان ها يك نواخت است، محور جعل قانون باشد، هرگز مقتضيات زمان و تحولات صنعتي مايه دگرگوني چنين قوانيني نمي گردد.اسلام، قوانين خود را براساس فطرت بنا كرده و قدر مشترك انسان را در تمام قرون و اعصار در نظر گرفته و قانون گذاري نموده است و رمز ثبات و پايداري قوانين اسلام و ابديت و جاودانگي آن همين است.قرآن اين حقيقت را در آيه زير بيان كرده است:.فَاَقم وَجهكَ للدّين حَنيفاً فطرَتَ اذ الَّتي فَطَرَ الناسَ عَلَيها لاتبديلَ لِخلقِ اذ ذلك الدّين القيّمُ وَلكنّ اَكثرَ الناسِ لايعلَمُون؛ (12) .به سوي دين خدا روكن ( و از باطل به سوي حق بازگرد) ديني كه فطرت خدايي است كه مردم را بر آن آفريده است و خلقت خدا تغيير ناپذير است ولي اكثر مردم ناآگاهند.هرگاه در تشريع قوانين، طبع تغيير ناپذير انسان در نظر گرفته شود، (طبعي كه قدر مشترك تمام انسان هاست و در همه ادوار و در تمام شرايط موجود است) بشر بايد از يك رشته اصول ثابت پيروي كند.درست است كه تحولات تكنيكى، قيافه زندگي را دگرگون ساخته است و آخرين وسايل مدرن آسايش را، در اختيار بشر نهاده است، ولي هرگز دست تحول به ذات انسان و خواسته هاي دروني وي و غرايز پرتحرك او راه نيافته است و آن چه كه انسان كنوني مي خواهد و به آن نياز دارد همان است كه انسان عصر حجر نيز آن را مي خواست و به عبارت روشن تر، درست است كه وسايل پيشرفت زندگي و دگرگوني اوضاع و احوال، جامعه ها را با نيازهاي جديد و تازه اي روبه رو مي سازد و براي رفع نياز ناچار است به وضع قوانين تازه اي دست بزند، ولي با اين اعتراف،اصل انسانيت را كه قدر مشتركي است ميان انسان هاي ديرينه و انسان هاي امروزه، نبايدبه دست فراموشي سپرد، زيرا اگرچه اوضاع و احوال جامعه ها و شرايط زندگي دگرگون مي گردند، ولي انسانيت در تمام احوال و شرايط محفوظ بوده و دست تغيير به نهاد آن راه پيدا نمي كند و هرگز انسانيت از ميان نرفته و قدر مشترك هاي ميان انسان قطبي و انسان هاي استوايي پيوسته باقي است و از اين رو هيچ جامعه و يا انساني را نمي توان از تغذيه بي نيازدانست و يا تمايلات جنسي را در او كشت و در برابر چنين درخواستي و هم چنين ديگر درخواست هاي فطري و نهادي او بي اعتنا بود.بنابراين بهترين راه براي وضع قانون، مطالعه آفرينش انسان است تا در پرتو شناسايي نيازهاي وجودي و شناسايي مصالح و مفاسد طبيعت وى، قوانيني وضع كند كه با انسانيت و درخواست فطري او تضادي پيدا نكند و دگرگوني تمدن و اختلاف اوضاع زندگى، خللي بر آن وارد نسازد. .
درس 72: اعجاز قرآن (8)
اعجاز قرآن از ديدگاه احكام و قواين
امتيازهاي قوانين قرآن.
3. واقع بيني و ژرف نگري در تشريع.
حفظ سلامت جسم و جان بشر، بالاترين هدفي است كه اسلام در قانون گذاري خود آن را تعقيب مي كند و هر چيزي را كه با سلامت جسمي و سعادت روحي او ناسازگار باشد به شدت ممنوع كرده است و در اين جا به هوس هاي افراد و داد و فرياد گروهي كه از طريق محرّمات زيان بار كسب و ارتزاق مي كنند و به سخنان كساني كه مي گويند: از طريق بستن ماليات بر شراب، قمار و فحشا عوايد سرشاري به صندوق دولت سرازير مي گردد، گوش فرا نداده و پشيزي احترام نگذارده است و به عبارت ديگر احكام الهي پيرو مصالح و مفاسدي است كه به خاطر همان ها اشيايي را حلال و مباح شمرده و چيزهايي را حرام و ممنوع معرفي كرده است.توضيح اين كه وجود و هستي در هر مرحله اي با يك رشته آثار و خواص توأم و همراه است و هر موجودي با آثار ويژه خود، جزئي از نظام آفرينش است كه با مجموع اجزاي جهان هماهنگي خاصي دارد و هر موجودي به جاي خود، خوب و زيبا، و يا لازم و ضروري است و جهان با تمام موجودات مختلف و گوناگون خود، نمونه نظام احسن است.و اگر مي گوييم: هر موجودي به جاي خويش نكو و زيباست و مجموع جهان چهره روشني از نظام كامل است نه به اين معناست كه هيچ تصادم و تزاحمي ميان دو جزء از اجزاي جهان وجود ندارد.قرآن در تقنين و تشريع با ژرف نگري خود، عوامل مضر و ناسازگاري سعادت بشر را به دقت بررسي كرده و آنها را يك يك شناخته و از نزديكي به آنها به شدت جلوگيري نموده است.