اتحاد مسلمانان - عقاید اسلامی در پرتوی قرآن حدیث و عقل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقاید اسلامی در پرتوی قرآن حدیث و عقل - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الف) عبداذ بن جناده مي گويد: من در نخستين روزهاي زمام داري على(ع)از مكه وارد مدينه شدم، ديدم همه مردم در مسجد پيامبر جمع شده در انتظار ورود امامند. ناگهان على(ع)در حالي كه شمشير خود را حمايل كرده بود، ازخانه بيرون آمد، ديده ها به سوي او خيره شد و او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس ازحمد و ثناي خداوند، چنين آغازكرد:.

هان! اي مردم! آگاه باشيد، روزي كه پيامبر گرامي از ميان ما رخت بربست لازم بود كه كسي با ما درباره حكومتي كه او پي ريزي كرد، نزاع نكند و به آن چشم طمع ندوزد؛ زيرا ما وارث، ولي و عترت او بوديم، اما برخلاف انتظار، گروهي از قريش به حق ما دست دراز كرده، در نتيجه فرمانروايي را از ما سلب كردند و ازآن خود قرار دادند. به خدا سوگند، اگر ترس از پيدا شدن شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود و اين كه بار ديگر كفر و بت پرستي به نقاط اسلامي بازگردد و اسلام محو و نابود شود وضع ما غير ازاين بود كه مشاهده مي كنيد.(21).

ب) كلبي مي گويد: هنگامي كه على(ع)براي سركوبي پيمان شكنان مانند طلحه و زبير عازم بصره گرديد، برخاست و خطبه اي به شرح زير خواند:.

هنگامي كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد قريش با خودكامگى، خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حق خود بازداشت، ولي من ديدم كه صبر و بردباري براين كار بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريختن خون آنان است؛ زيرا مردم چند روزي بود كه اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشك مملو از شير است كه كف كرده باشد كه كوچك ترين سستى،آن را فاسد مي سازد و كوچك ترين فرد آن را وارونه مي كند.(22).

امام(ع)در اين دو بيان، به طور اجمال سخن ازبازگشت مردم به جاهليت به ميان مي آورد و علت آن را اين مي داند كه جامعه اسلامي يك جامعه نو بنياد بود و دين در قلوب مردم رسوخ نكرده بود.

ابن ابي الحديد، كه به على(ع)مهر مي ورزد و با خلفا به صراحت سخن مي گويد درباره كينه هاي ريشه دار گروهي از صحابه نسبت به على(ع)چنين مي نويسد:.

تجربه و آزمايش ثابت كرده است كه مرور زمان، سبب فراموشي كينه ها و خاموشي آتش حسد و برودت و سردي دل هاي پركينه مي گردد. گذشت زمان سبب مي شود كه نسلي بميرد و نسل نويي جانشين آن گردد و در نتيجه كينه هاي ديرينه به صورت كم رنگ ازنسل پيشين به نسل بعدي منتقل شود، ولي روزي كه على(ع)بر مسند خلافت نشست 25 سال از رحلت پيامبر مي گذشت و انتظار مي رفت كه در اين مدت طولاني عداوت ها و كينه هابه دست فراموشي سپرده شود، ولي برخلاف انتظار، روحيه مخالفان على(ع)پس ازگذشت ربع قرن عوض نشده بود و از عداوت و كينه اي كه در دوران پيامبر و پس ازدرگذشت وي به علي داشتند، كاهش نيافته بود، حتي فرزندان قريش و نوباوگان و جوانان آنان كه شاهد حوادث خونين معركه هاي اسلام نبودند و قهرماني هاي على(ع)را در جنگ هاي بدر، احد و ... بر ضد قريش نديده بودند، همانند نياكان و پدران خود سرسختانه با علي عداوت ورزيده و كينه او را به دل داشتند.

ابن ابي الحديد مي افزايد: هرگاه امام با اين وضع، پس از درگذشت پيامبر بر مسند خلافت تكيه مي زد و زمام امور را به دست مي گرفت، چه آتشي در درون مخالفان على(ع)روشن مي گرديد و سرانجام چه انفجارهايي رخ مي داد كه نتيجه آن جزمحو اسلام و نابودي مسلمانان و بازگشت جاهليت به سرزمين هاي اسلامي چيز ديگري نبود.

ج) امام(ع)در يكي از سخنراني هاي خود به گوشه اي از نتايج قيام مسلحانه خود اشاره مي كند و مي فرمايد:.

پس ازدرگذشت پيامبر، در كار خويش انديشيدم، در برابر صف آرايي قريش جز اهل بيت خود يار و ياوري نديدم. به مرگ آنهاراضي نشدم و چشمي را كه در آن خاشاك رفته بود، فرو بستم و با گلويي كه در آن استخوان گير كرده بود نوشيدم، و برگرفتگي راه نفس و چيزهايي كه از زهرتلخ تر بود صبر و بردباري كردم.(23).

اتحاد مسلمانان

اتحاد مسلمانان، بزرگ ترين آمال و آرزوي على(ع)بود و به خوبي مي دانست كه اتحاد مسلمانان در زمان پيامبر گرامى، سبب شده بود كه رعب و ترس عجيبي در دل امپراتوران جهان و قدرت هاي بزرگ بيفتد و اسلام را به عنوان يك قدرت نوبنياد زنده وبالنده بشناسند و اگر اين وحدت به خاطر مسأله رهبري از بين برود، مسلمانان دچار انواع گرفتاري ها و اختلافات مي گردند، بالأخص گروهي ازقريش كه به كسوت اسلام در آمده بودند، به دنبال بهانه بودند كه كمربه محو اسلام بربندند.

در ميان مهاجران، ماجراجوياني مانند (سهيل بن عمرو)، (حارث بن هشام)، (عكرمة بن ابي جهل) و... بودند كه مدت ها ازدشمنان سرسخت مسلمانان و بالأخص انصار به شمار مي رفتند. سپس به عللي در ظاهر، كفر و بت پرستي را ترك كرده و اسلام آوردند. وقتي انصار پس ازشكست در سقيفه به هواداري امام(ع)برخاستند و مردم را به پيروي از او دعوت كردند اين افراد به ماجراجويي پرداختند و از دستگاه خلافت خواستند كه قبيله خزرج از انصار را براي بيعت دعوت كند و اگر از بيعت سرباز زدند، با آنها نبرد كند.

هر يك از اين سه نفر در اجتماع بزرگي سخنراني كردند و ابوسفيان نيز به آنان پيوست و در برابر آنان خطيب انصار به نام (ثابت بن قيس) به انتقاد ازمهاجران برخاست و به سخنان آنان پاسخ داد.

جنگ ميان مهاجر و انصاربه صورت خطابه و شعر تا مدتي ادامه داشت و صورت سخنان و اشعارطرفين را ابن ابي الحديد در شرح خود آورده است.(24).

با در نظر گرفتن اين اوضاع، روشن مي گردد كه چرا امام(ع)سكوت را بر قيام مسلحانه انتخاب كرد و چگونه با حزم و تدبير، كشتي طوفان زده اسلام را به ساحل نجات رهبري نمود، و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و عواقب بد اختلاف و دودستگي را مشاهده نمي كرد، هرگز اجازه نمي داد مقام رهبري از آن ديگران باشد.

در همان روزهاي سقيفه، يك نفر از بستگان على(ع)اشعاري در مدح آن حضرت سرود بدين صورت:.

ما كُنتُ اَحسبُ اَنَّ الأَمرَ مُنصَرف عَن هاشمٍ ثُمَّ مِنها عَن اَبي حَسَن. ا لَيسَ اَوَّلُ مَن صَلّي لِقِبلَتِكُم وَ اَعلَمُ الناس بالقُرآنِ وَ السُنَنِ. وَ اَقرَبُ الناسِ عَهداً بِالنَبِىّ وَ مَن جِبريلُ عَون لَهُ في الغُسلِ وَالكَفَنِ. من هرگز فكر نمي كردم كه رهبري امت را از خاندان هاشم و امام ابوالحسن سلب كنند.

آيا علي نخستين كسي نيست كه بر قبله شما نماز گزارد، و آيا او داناترين شما به قرآن و سنت پيامبر نيست، آيا وي نزديك ترين فرد به پيامبر نبود، آيا او كسي نيست كه جبرئيل او را در تجهيز پيامبر ياري داد(25).

هنگامي كه امام(ع)از اشعار او آگاه گرديد، قاصدي را فرستاد كه او را از خواندن اشعار خويش بازدارد و فرمود:.

سلامة الدّين اَحَبُّ اِلَينا مِن غَيره؛.

سلامت دين اسلام ازگزند اختلاف براي ما از هر چيزي خوش تر است.

در جنگ صفين، مردي از قبيله بني اسد، ازامام سؤال كرد كه چگونه قريش شما را ازمقام خلافت عقب زدند على(ع)ازسؤال بي موقع او ناراحت شد، زيرا گروهي ازسربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند و طرح اين مسائل در آن لحظه، مايه دودستگي در ميان صفوف سربازان على(ع)بود، ولي امام (ع)پس از ابراز ناراحتى، چنين گفت:.

به احترام پيوندي كه با پيامبر داري و به خاطر اين كه هر فرد مسلمان حق سؤال و پرسش دارد، پاسخ تو را به طور اجمال مي گويم:.

رهبري امت ازآن ما بود و پيوند ما با پيامبر از ديگران استوارتر بود، اما گروهي بر آن بخل ورزيدند و گروهي از آن چشم پوشيدند و داور ميان ما و آنها خداوند است و بازگشت همه به سوي اوست. چه بهتر، از اين داستان بگذريم و داستان فرزند ابوسفيان را براي تو بگويم...(26).

اينها گوشه اي از علل سكوت شكوهمند على(ع)بود كه به خاطر اسلام دست ازحق شخصي خويش كشيد و 25 سال تمام با آن شرايط تلخ صبركرد.

1. ثقل به فتح قاف، امر نفيس و گرانبها؛ و به سكون آن، امر سنگين كه كنايه از نفيس بودن و گرانبهايي است.

2. حديث الثقلين، از نشريات دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه، سال 1374ه.ق.

3. طبرسي ، احتجاج، ج 1، ص 238؛ ابن قتيبه، عيون اخبار، چاپ مصر، ج 1، ص 211؛ ابن قتيبه، معارف، ص 86؛ طبراني ،المعجم الصغير، ص 78.

4. مائده (5) آيه 67.

5. بنا به نقل از امام احمد بن حنبل در مسند، پيامبر اين جمله را چهار بار تكرار كرد.

6. مائده (5) آيه 3.

7. حديد(57) آيه 15.

8. حج (22) آيه 13.

9. احزاب (33) آيه 6.

10. ر.ك: الغدير، ج 1، ص ص 26، 32.30.27، 33، 34، 36، 47 و176.

11. مرحوم علامه اميني مدارك اين قسمت از حديث را در الغدير، ج 1، ص ص 43، 165، 231، 232 ، 235 233 آورده است.

12. ر.ك: الغدير، ج 1، ص 270- 283 .

13. بخارى،صحيح، طبع مكتبة عبد الحميد، ج 9، ص 81 .

14. مسلم، صحيح، چاپ محمد علي صبيح واولاده، ج 6، ص 3 .

15. همان، ص 2.

16. همان جا، ص 4.

17. همان جا، ص 4.

18. ابي داود، سنن، ج 2، ص 207، كتاب المهدى، وي اين حديث را به دو طريق ديگر نيز نقل كرده است. امام احمد بن حنبل، اين حديث را به 34 طريق نقل كرده است، از ص 101 86 و 108 106مراجعه شود.

19. المستدرك، ج 3، ص 118، كتاب معرفة الصحابه.

20. احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 398؛ منتخب كنز العمال، ج 5، ص 212؛ تاريخ الخلفاء، ص 7؛ الصواعق المحرقة، ص 12؛ ينابيع الموده، ص 258.

21. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 307.

22. همان، ج 8، ص 30.

23. نهج البلاغه (عبده)، خطبه 25 و نيز قريب به اين مضمون در خطبه 212.

24. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 23- 45.

25. همان،ص 41.

26. نهج البلاغه، خطبه 157.

/ 161