پاسخ به بياني ديگر
گاهي يك اشتباه يا مغالطه لفظي سبب مي شود كه مطلبي بسيار ساده به صورت سؤالي پيچيده يا اشكالي مهم قلمداد شود.فلاسفه الهي و همه خداپرستان معتقدند كه هر معلولي علت و هر پديده اي پديد آورنده و هر آفريده اي آفريدگار مي خواهد. به خوبي روشن است كه چيزي كه معلول، پديده و آفريده نباشد از اين قانون خارج است و چون به عقيده خداپرستان (خدا) معلول و آفريده و پديده نيست ازاين قانون عمومي خارج است.مادي ها لفظي را اشتباهي يا از راه مغالطه كاري عوض كرده اند، يعني به جاي اين كه بگويند: هر معلولي علت مي خواهد، گفته اند: هر (موجودى) علت مي خواهد و نيز به جاي اين كه بگويند: هر (آفريده و پديده اى) (يعني چيزهايي كه نبوده و پديد آمده و آفريده شده است) آفريدگار و پديد آورنده مي خواهد، گفته اند: (هر چيزى) آفريدگار و پديدآورنده مي خواهد و نتيجه گرفته اند كه پس آفريدگار و پديد آورنده و علت خدا چيست.پاسخ ايشان يك جمله است و آن اين كه:.هيچ كس نگفته هر موجودي و هر چيزي آفريدگار مي خواهد تا شما بگوييد خدا هم يكي از موجودات و چيزهاست پس آفريدگار او كيست بلكه گفته اند هر آفريده اي آفريدگار مي خواهد و روشن است كه خدا آفريده نيست تا به حكم اين قانون آفريدگار بخواهد.علل و معلولات نامتناهي باطل است
برخي تصور مي كنند كه جهان آفرينش از يك رشته علت ها و معلول هاي به هم پيوسته به وجود آمده و هر چه اين علل و معلولات را تعقيب كنيم هرگز به موجودي نمي رسيم كه علت باشد، نه معلول؛ و وجود او از خود او باشد، نه از جاي ديگر، و جهان آفرينش جز يك رشته علل و معلولات نامتناهي چيزي نيست.اين افراد بايد بدانند كه تجزيه و تحليل جهان آفرينش از اين راه، همان (تسلسل) علت و معلول است كه دانشمندان الهي براي ابطال آن دليل هاي فراواني ذكركرده اند كه يكي از آنها را از نظر شما مي گذرانيم و در خواست مي كنيم كه در اين بحث دقت بيشتري فرماييد.فرض كنيد رشته اي از علت و معلول به صورت نامتناهي در برابر ما قرار گرفته است كه هر چه چشم به آن مي نگرد جز معلول و علت چيزي نمي بيند و هر جزئي از اجزاي آن رشته در عين اين كه معلول علت پيشين است، خود، علت جزء بعدي است.هر يك از اجزاي اين رشته به حكم معلول بودن، ذاتاً فاقد هستي و وجود بوده و هستي را از علت خود گرفته است و اين حكم در هر يك از اجزاي اين رشته صادق و حكم فرماست و بر هر كدام انگشت بگذاريم با زبان تكويني مي گويد: من هر چه دارم از بركت علت خود دارم. در اين صورت براي حل مشكل دو راه داريم:.1. رشته علل و معلولات در نقطه اي متوقف گردد؛ يعني به جايي برسيم كه علت باشد نه معلول و هستي او از خود او باشد نه از جاي ديگر، در اين صورت گفتار خداپرستان ثابت مي شود كه جهان آفرينش مخلوق خداست و او به حكم اين كه معلول نيست بي نياز از علت خواهد بود و به بيان ديگر صانع است نه مصنوع، آفريننده است نه آفريده و وجود او از خود اوست نه از جاي ديگر.2. فرض كنيم كه رشته معلول ها به صورت نامتناهي پيش بروند و هرگز در ميان اين رشته نامتناهي موجودي نباشد كه علت باشد نه معلول، بي نياز باشد نه نيازمند، در اين صورت اين سؤال پيش مي آيد: اين سلسله نامتناهي كه به حكم معلول بودن هر يك از اجزا و افراد آن، محتاج و نيازمند به وجود دهنده است زيرا هيچ كدام از اجزاي آن از خود وجود و هستي ندارد و از جاي ديگر بايد به آنها وجود و هستي داده شود چگونه ممكن است چنين رشته و سلسله اي كه احتياج بر سراسر آن حكم فرماست بدون تكيه گاهي بي نياز، جامه هستي بپوشد و سر از عدم بيرون آورد.شما هر كدام را در نظر بگيريد با زبان تكويني خود مي گويد: هستي من از خود من نيست، بلكه هستي را از جاي ديگر گرفته ام. اين پاسخ، اختصاصي به يكي از آنها ندارد و هرچه پيش برويم و از هر كدام سؤال بكنيم عين اين پاسخ را مي شنويم و در حقيقت، اين گفتار، زبان حال همه افراد اين سلسله است.اكنون مي پرسيم اين سلسله سراپا فقير و نيازمند، از چه مبدئي وجود و هستي را دريافت كرده اند و به عبارت ديگر، حقيقت اين سلسله جز همان افراد، چيزي نيست و چون هر فردي از افراد آن نيازمند به وجود دهنده مي باشد پس همه سلسله هم همان حكم را خواهد داشت، يعني نيازمند به مبدئي است كه وجود او از خود او باشد نه از جاي ديگر و اصولاً چگونه مي توان گفت يك رشته نامتناهي كه همه اجزاي آن به حكم معلول بودن، فقير و نيازمند است و بايد از جاي ديگر كسب وجود كند بدون اتكا به مبدئي كه (غني بالذّات) و وجود او از خود باشد وجود پيدا كرده است. مگر از اجتماع بي نهايت صفر، عدد تشكيل مي گردد، و يا از اجتماع عوامل بي شمار مرگ، زندگي و حيات به وجود مي آيد.درست است نياز معلول نخستين را، دومى، و نياز دومي را، سومي و سومي را چهارمي و هم چنين ... برطرف مي نمايد؛ ولي سرانجام اين رشته هر چه پيش برود از دايره فقر و نياز بيرون نرفته و احتياج بر سراسر اجزاي آن حكم فرماست و رشته اي كه فقر و نياز بر آن حكومت كند هرگز بدون علتي كه غني بالذّات و بي نياز مطلق باشد وجود پيدا نمي كند.خلاصه درباره سلسله نامتناهي دو فرض وجود دارد:.1. فرض اتكا به غني بالذات (خدا) كه در نتيجه از نامتناهي بودن خارج مي گردد و به وجود صانع بي نياز منتهي مي شود.2. فرض پيش روي سلسله به صورت نامتناهي بدون اين كه به موجودي برسد كه علت باشد و معلول نباشد و چون اين فرض به حكم باطل بودن تسلسل باطل گرديد طبعاً فرض اول كه مدعاي خداپرستان است محقق مي گردد.از اين بيان روشن مي گردد كه بي نياز بودن خداوند ازعلت، تخصيص در قاعده عقلي (هر معلولي علت مي خواهد) نيست، زيرا خداوند معلول نيست تا نياز به علت داشته باشد، نه اين كه معلول باشد، ولي به طور استثنايي علت نخواسته باشد.و به عبارت ديگر موجودي كه وجود او از خود اوست معلول نيست تا نياز به علت داشته باشد و تحت آن قاعده عقلي در آيد و اصولاً چيزي كه معلول نباشد نمي تواند نيازمند به علت باشد.1. طه (20)آيه 50.2. نحل(16) آيه هاي 68 و 69.3. اعلي (87) آيه هاي 2و3.4. بقره(2) آيه 164.5. رعد (13) آيه 2.6. همان، آيه 3.