2. فطرت، انسان را به سوي خدا رهبري و هدايت مي كند.
حس خداجويي بسان ساير احساسات دروني انسان، بدون تعليم و رهبري در درون انسان پيدا مي شود، همان طور كه افراد انسان در مواقع مخصوص از عمر به يك سلسله از امور مانند منصب و مقام و ثروت و پول متوجه مي گردند و توجه به اين امور به طور ناخودآگاه و بدون تعليم كسى، در باطن آنها پديد مي آيد؛ حس خداجويي نيز در عمق وجود انسان نهفته است، بدون اين كه نياز به تعليم و ياد گرفتن داشته باشد. پيدايش ميل به مذهب و توجه به خدا در انسان، بدون تعليم و آموزش، نشانه فطري بودن آن است و گوياي آن كه اين حس نيز بسان ساير احساسات انسان در شرايط خاصي بيدار مي شود.البته از اين نكته نبايد غافل بود كه اگر مراقبت هاي صحيحي از اين قبيل احساس ها به عمل نيايد ممكن است انحرافاتي در آنها پيدا شود، مثلاً همين حس مذهبي و حس خدا جويي اگر به وسيله پيامبران آسماني و دانشمندان الهي و فلاسفه بزرگ جهان، درست رهبري نشود سر از بت پرستي و گرايش به پرستش مخلوق در مي آورد به طوري كه انسان، مخلوق را به جاي خالق و معبود مي گذارد.اگر ما مي گوييم كه احساس طبيعي و فطرى، نياز به تعليم و آموزش ندارد مقصود اين است كه در تكوين و پيدايش آن، مربي و معلم دخالت ندارد، در عين حال بايد بپذيريم كه بهره برداري صحيح و به دور از انحرافات و كج روي ها بدون مراقبت مربيان آگاه صورت نمي گيرد.و از اين روست كه دانشمندان مي گويند: ريشه پرستش كليه اجرام سماوي مانند خورشيد، ماه، ستارگان، موجودات خاكي مانند درخت، سنگ و بت همان حس خداجويي و خداخواهي بشر است كه بر اثر رهبري نشدن به اين انحرافات و خرافات دچار شده است. اگر اين حس از طريق عقل و خرد رهبري مي شد و مردم به گفتار پيامبران الهي درست مي انديشيدند، هيچ گاه به جاي معبود واقعي و آفريدگار جهان به مخلوق هاي ناتوان توجه پيدا نمي كردند.
3. حس مذهبي مولود عوامل جغرافيايي و يا اقتصادي و سياسي نيست.
از اين كه مي بينيم حس خداجويي در تمام نقاط گيتي و در همه دوران ها و اعصار وجود داشته است و دارد، نتيجه مي گيريم كه اين حس يك نداي باطني است و محركي جز فطرت ندارد؛ زيرا اگر مولود شرايط جغرافيايي و يا عوامل ديگري جز فطرت بود، تنها بايد در يك قسمت از جهان و در يك قسمت از مردم كه شرايط واحدي از نظر اقتصادى، سياسي و... دارند وجود داشته باشد در صورتي كه كاملاً عكس آن را مشاهده مي كنيم، يعني با اين كه شرايط جغرافيايي و سياسي ملت ها با هم تفاوت چشم گيري دارد، اين حس در همه ملت ها وجود دارد.البته بايد به اين نكته توجه داشت كه لازمه فطري بودن يك حس، اين نيست كه همواره مورد توجه انسان ها باشد، زيرا چه بسا ممكن است علاقه انسان به جاه و مقام و سرگرم شدن او به خوشي ها و لذت هاي زندگي او را از بسياري از فضايل اخلاقي و امور فطري كه همگي سرچشمه باطني دارند غافل سازد. اصولاً امور فطري انسان منحصر به خداخواهي نيست، بلكه غير از آن، انسان داراي غرايز ذاتي و طبيعي ديگري است و واضح است كه توجه بيشتر به يك غريزه طبعاً انسان را از قوا و غرايز ديگر باز مي دارد.مثلاً كنجكاوي و كشف رازهاي نهفته طبيعت، يكي از امور فطري انسان است و هر فردي به تحقيق و كاوش علمي علاقه فطري دارد، ولي به طور مسلم، اين غريزه در هر محيطي شكوفا نمي گردد و فعاليت آن در همه شرايط يك نواخت نيست. يعني در محيط هاي علمي و در شرايط مناسب و با وجود دوستان هم فكر، به طور خود جوش و خلاق به تكاپو مي افتد و رشد مي كند، ولي در شرايط نامناسب آن چنان ركود پيدا مي كند كه اگر اين شرايط ادامه يابد، حس كنجكاوي و تحقيق به دست فراموشي سپرده مي شود. هم چنين گرايش به همسر و ازدواج و يا گرايش به كسب مال و مقام، همگي ريشه فطري دارند؛ اما در هر شرايطي خودنمايي نمي كنند و رشد و نمو ندارند و از سويي نيز ممكن است اشباع و توجه زياد به يكي از غرايز موجب فراموشي بقيه گردد.