تفاوت حيا با خجالت - پندهای امام صادق (علیه السلام) به ره جویان صادق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پندهای امام صادق (علیه السلام) به ره جویان صادق - نسخه متنی

محمد تقی مصباح یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تفاوت حيا با خجالت

از آنچه گفتيم روشن شد كه نبايد مفهوم حيا را با مفهوم خجالت مساوى بدانيم؛ چرا كه در بسيارى از موارد، خجالت كشيدن نوعى نقص تلقى مى شود كه مشكلات فراوانى را براى فرد به وجود مى آورد. افراد خجالتى نمى توانند حرفشان را بزنند، وظايفشان را به خوبى انجام دهند و در جامعه حضورى فعال داشته باشند.

اصل حيا به عنوان پديده اى روان شناختى، عبارت از حالتى در انسان است كه هنگام ظهور عيب يا كارى ناهنجار پديد مى آيد. به عبارت ديگر، اگر انسان نقص و كمبودى داشته باشد كه عيب محسوب مى شود و يا رفتار زشتى از وى سر بزند كه ديگران متوجه شوند، حالتى به او دست مى دهد كه اصطلاحاً به آن حيا و شرم مى گويند. اين حالت مخصوص كسانى است كه براى خود ارزش قايلند و طالب كرامت و شرافت مى باشند. چنين افرادى وقتى متوجه نقص و يا رفتار زشت خود مى شوند، دچار حالت شرم سارى مى شوند.

نكته ديگرى كه بايد به آن توجه كنيم اين است كه از نظر ارزشى، حيا مانند ساير صفات اخلاقى و حالات روانى، فى حد نفسه متصف به خوبى و بدى نمى شود، بلكه بستگى به اين دارد كه تا چه اندازه با مصالح انسان و اهداف اخلاقى تناسب داشته باشد. اشاره كرديم كه اصولاً هر كار خوبى، حد اعتدالى است بين افراط و تفريط. مثلاً، «شجاعت» صفت اخلاقى پسنديده اى است بين دو صفتِ بد «تهوّر» و «جبن» در دو طرف افراط و تفريط.

گاهى انسان چيزهايى را عيب و نقص مى داند و در مخفى نگه داشتن آنها از ديگران اصرار مىورزد كه در واقع ضعف و نقص نيستند. دانش آموزى را در نظر بگيريد كه سر كلاس درس سؤالى برايش پيش مى آيد، اما به محض اين كه مى خواهد سؤالش را بپرسد، قلبش به تپش مى افتد، چهره اش سرخ مى شود و دست هايش شروع به لرزيدن مى كنند و كلمات و عبارت ها را به درستى نمى تواند ادا نمايد. اگر از وى سؤال شود كه چرا چنين كردى؟ پاسخ مى دهد: خجالت كشيدم سؤالم را مطرح كنم. اصولا خجالت از اين جا پيدا مى شود كه انسان بداند ديگران متوجه نقص او شده اند. از آن جا كه انسان مى خواهد آبرو و كرامتش محفوظ باشد، وقتى احساس مى كند ديگران به ضعف و عيب او پى برده اند، دچار حالت خجالت مى شود. فردى كه به خوبى نمى تواند در جمع سخن بگويد و از اين كه مبادا ديگران متوجه نقص او بشوند، همواره از اين كار ابا دارد، اگر در موقعيتى قرار بگيرد كه مجبور به سخن گفتن باشد، چون به درستى نمى تواند حرفش را بزند، خجالت مى كشد.

اما به دست آوردن هر نوع توانايى نياز به تمرين و ممارست فراوان دارد. در اين مثال اگر انسان به خودش تلقين كند كه من توانايى سخن گفتن در جمع را دارم و عملاً نيز از عبارت هاى ساده شروع كند و تمرين هايى روى آن انجام دهد، اين توانايى را پيدا مى كند كه حتى عبارت هاى پيچيده تر و طولانى ترى نيز بيان كند، بدون اين كه خجالت بكشد. اين نوع خجالت كشيدن بد است؛ زيرا انسان را از تكامل باز مى دارد. دانش آموز و يا دانشجويى كه سؤال نمى پرسد، طبعاً جوابش را هم نمى شنود و از اين رو، رشد و تكاملى هم پيدا نمى كند و اگر احياناً بخواهد در جمعى سخنرانى كند، توانايى اين كار را ندارد.

دليل اين نوع خجالت كشيدن اين است كه انسان از يك سو، ضعف موهومى را براى خودش فرض كرده و از سوى ديگر، اين قضاوت نادرست و خود كم بينى منشأ اين شده كه خود را داراى نقص ببيند و لذا آن را از ديد ديگران مخفى نگه دارد. هم چنين گاهى انسان ندانسته هاى خود را از ديگران نمى پرسد تا مبادا جهل وى بر ايشان آشكار گردد؛ مثل دانش آموزى كه در كلاس درس، اشكالات خود را از معلم نمى پرسد به اين دليل كه فكر مى كند با اين كار به جهل خود اعتراف كرده است و ديگران نسبت به نقص وى آگاهى پيدا مى كنند. از اين بدتر، هنگامى است كه ـ مثلا ـ از شخصى روحانى سؤالى پرسيده شود كه پاسخ آن را نمى داند، اما از اين كه به صراحت بگويد: «نمى دانم»، خجالت مى كشد. اين نوع خجالت كشيدن بسيار بد است. درست است كه اگر به جهل خود اعتراف كند ديگران متوجه نقصى در او مى شوند، اما آيا بايد براى آن كه ديگران متوجه جهل او نشوند، پاسخ اشتباه بدهد و مردم را گمراه كند؟ اين كار موجب مى شود تا انسان به عيب بالاترى مبتلا گردد. هرچند ندانستن و جهل، كمبود و نقص است و انسان نمى خواهد ديگران ـ به ويژه كسانى كه از وى توقع دارند نسبت به آن مسايل جهل نداشته باشد ـ از اين قضيه با خبر باشند، اما اگر در جايى كه بايد به جهل خود اقرار كند، از اين كار امتناع ورزد و با دادن پاسخ اشتباه، ديگران را به گناه بيندازد، در گناه آنان شريك خواهد بود.

در روايات بسيارى بر اين مطلب تأكيد شده كه انسان نبايد درباره مسايلى كه نسبت به آنها آگاهى ندارد، نظر بدهد. يكى از سفارش هايى كه امام صادق (عليه السلام) فرموده اند اين است كه اگر از شما سؤالى پرسيدند كه پاسخ آن را نمى دانيد، صريحاً بگوييد: نمى دانم.(1) مرحوم علامه طباطبايى اين گونه بودند؛ يعنى عملا سعى مى كردند اين مسأله را به شاگردانشان تعليم بدهند. بارها مى شد ما سؤالى را از ايشان مى پرسيديم و ايشان با صراحت مى گفتند: نمى دانم. گاهى اوقات نيز تأملى مى كردند و مى گفتند: ببينيد، اين گونه مى توان پاسخ گفت. ايشان تعمّد داشتند كه كلمه «نمى دانم» را بگويند. اين خود نوعى جهاد با نفس است كه انسان را از افتادن به ورطه هولناك عُجب و ريا باز مى دارد.

بنابراين، كم رويى در مقام سؤال كردن از مسأله واجب و هم چنين كم رويى در مقام جواب دادن به سؤالى كه انسان پاسخ آن را نمى داند ـ در صورتى كه اين كم رويى موجب دادن پاسخ غلط گردد ـ مذموم است و هيچ كدام از مصاديق حياى مطلوب به شمار نمى آيند. البته در برخى موارد، پوشاندن عيب فى حد نفسه اشكال ندارد، مشروط به اين كه هم انسان را به گناه مبتلا نكند و هم موجب بازماندن انسان از كارهاى خوب نشود. مثلاً، اگر انسان به دليل نقص عضوى كه دارد خجالت بكشد در اجتماع ظاهر شود، خود را از بسيارى كمالات محروم مى كند و به نقص هايى به مراتب بزرگ تر مبتلا مى گردد. در مجموع مى توان گفت: منشأ خجالت كشيدن هاى مذموم، يكى از موارد ذيل است:

يا براى اين است كه انسان خيال مى كند نقص و ضعفى دارد، در حالى كه اين گونه نيست و با تمرين و ممارست مى تواند بر ضعف موهوم و نقص خيالى خود فايق آيد. حالت ديگر، زمانى است كه انسان به واقع، نقص و كمبودى دارد، اما اگر اين نقص ظهور پيدا نكند موجب ابتلاى انسان به نقص هاى بالاتر و چه بسا گناهان بزرگ مى شود؛ مثل پاسخ غلط دادن، به جاى اين كه بگويد: نمى دانم. مورد ديگر اين است كه هرچند نقص و كمبودى به گناه نينجامد، اما مانع كسب كمالات انسانى گردد. اگر اسم اين موارد را حيا بگذاريم، همگى از مصاديق حياى مذموم هستند.

اما صِرف اين كه انسان نخواهد ديگران به عيوبش پى ببرند و اين حالت عواقب سويى براى خود آن شخص و ديگران نداشته باشد، نه تنها اشكالى ندارد، چه بسا امر مطلوبى نيز باشد. كسانى كه حيايشان زياد است، حتى دوست ندارند خودشان هم به عيبى كه در وجودشان هست توجه كنند؛ مثلا، اگر قبلا رفتار زشتى از آنها سرزده است، نمى خواهند آن را به ياد بياورند؛ يعنى حتى از به خاطر آوردن كار زشتى كه قبلا كرده اند خجالت مى كشند. اين حالت، صفت خوبى است؛ زيرا موجب مى شود انسان براى بار ديگر آن كار زشت را تكرار نكند تا مبادا ديگران متوجه شوند و وى مجدداً خجالت بكشد.


(1). ر.ك: بحارالانوار، ج 2، باب 16، روايت 4.

/ 123