خلافت يا امامت؟ - رنج های زهرا (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رنج های زهرا (سلام الله علیها) - نسخه متنی

سید جعفر مرتضی عاملی؛ مترجم: محمد سپهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خلافت يا امامت؟

ملاحظه مى كنيم كه اين علوى در صحبت خويش از ابوبكر، عمر، و عثمان بين دو مفهوم امامت و خلافت خلط كرده و همانگونه كه از امامت صحبت مى كند، درباره ى خلافت نيز سخن مى گويد: او مى گويد: «همه مسلمانان آنان را به خلافت نپذيرفتند بلكه فقط اهل سنت آنان را به خلافت قبول كردند». [مؤتمر علماء بغداد، ص 111.]

اين عبارت يعنى سخن از امامت است نه خلافت. زيرا خلافت و حكومت آنان يك حادثه تاريخى است كه هيچكس از شيعه و سنى نمى تواند آن را انكار كند. ليكن كلام و جدل در اين است كه آيا اين حكومت مشروعيت داشت يا نه؟ همچنان كه سخن درباره ى امامت على عليه السلام است كه حكومت يكى از مظاهر آن مى باشد. پس غصب حكومت، تعدّى به على عليه السلام در يكى از شئون امامت او است.

تناقضات غير قابل توجيه

گاهى اوقات در اين كتاب تناقضاتى مى بينيم كه قابل توجيه نمى باشد. اين تناقضات در مورد زير است:

نفاق انتخاب كنندگان
مى بينيم كسانى را كه در شوراى شش نفرى به عثمان پيوستند و با او بيعت كردند، منافق [مؤتمر علماء بغداد، ص 106.] توصيف مى كند. سپس در همان صفحه از اين سخنش برمى گردد و جمله اى بيان مى كند كه به عدم نفاق و بلكه به مؤمن متقى بودن آنان اشاره دارد. ملاحظه كنيد: آنان «هنگامى كه طغيان عثمان، و هتك حرمت اصحاب رسول خدا، و مشورت وى در امور مسلمين با كعب الاحبار، و توزيع اموال مسلمانان در ميان بنى مروان را ديدند، از او روگرداندند. اين سه نفر به تحريك مردم به قتل عثمان پرداختند». منظور وى از سه نفر، طلحه، سعد بن ابى وقاص، و عبدالرحمن بن عوف است. ميل داشتيم كه به اسبابى كه ذكر نموده اين را هم اضافه مى كرد كه آنچه انتظار داشتند كه آنان را هم در خلافت شريك نمايد، انجام نداد بلكه در همه چيز خويشاوندان خود را برگزيد. همه مى دانند كه طلحه با على عليه السلام نيز جنگيد. زيرا على عليه السلام به خواسته هاى طلحه پاسخ مثبت نداد. چنانكه سعد بن ابى وقاص هم بدين سبب در مقابل على عليه السلام موضع گرفت.

انتخاب كنندگان عثمان كه بودند؟

در حالى كه مى گويد: «عثمان به حكومت نرسيد مگر به وصيت عمر و انتخاب سه تن از منافقين يعنى: طلحه و سعد بن ابى وقاص، و عبدالرحمان بن عوف». [مؤتمر علماء بغداد، ص 106.]

مى بينيم كه در اين سه نفر شك مى كند و مى گويد: «او را سه يا دو نفر از آنان انتخاب كردند». [مؤتمر علماء بغداد، ص 61.] مى دانيم كه عمر به خلافت عثمان وصيت نكرد. همچنان كه جمله اى در ابتدا گفت، جمله هماهنگ و منسجمى نيست. مگر اينكه منظورش اين باشد كه عمر تركيب شوراى شش نفرى را به گونه اى انتخاب كرد كه حتماً عثمان انتخاب شود. لذا آن را به مثابه وصيت به خلافت وى دانسته است.

مواردى در اين كتاب آمده كه دقت تاريخى آن را ردّ مى كند، از اين موارد به بيان نمونه هاى زير بسنده مى كنيم:

1- درباره ى معاويه مى گويد: على اميرالمؤمنين عليه السلام را «تا چهل سال ناسزا مى گفت. ناسزاگويى آن حضرت تا هفتاد سال تداوم يافت». [مؤتمر علماء بغداد، ص 48.]

در خصوص نكته اول مى گوييم: معاويه حدود 23 سال يعنى 17 سال كمتر از رقمى كه وى آورده، على عليه السلام را علنى ناسزا مى گفت.

اما نكته ى دوم، بايد دانست كه بيش از هشتاد سال آن حضرت را ناسزا مى گفتند در اين باره به كتابهاى تاريخ مراجعه كنيد.

2- مى گويد: «ابوحنيفه، و مالك بن انس، و شافعى و احمد بن حنبل در عصر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله نبودند بلكه تقريباً دويست سال پس از او آمدند». [مؤتمر علماء بغداد، ص 48.]

در حالى كه ابوحنيفه در سال 80 به دنيا آمد و در سال 150 مرد. مالك در سال 93 متولد شد و در سال 179 مرد. شافعى در سال 150 به دنيا آمد و در سال 204 از
دنيا رفت. احمد بن حنبل در سال 164 متولد و در سال 233 درگذشت.

3- مى گويد: «عمر، ابوهريره را به خاطر دروغ بستن بر رسول خدا، از نقل حديث منع كرد ليكن علما به احاديث دروغ او عمل مى كنند». [مؤتمر علماء بغداد، ص 82.]

روشن است كه سياست خليفه ى دوم اقتضا مى كرد كه از نقل حديث پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله جلوگيرى كند. ابوهريره را به همين علت زد. زيرا چنانكه خودش تصريح كرده خيلى از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله حديث نقل مى كرد. نه اينكه به خاطر دروغ بستن وى بر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله چنانكه اين مستدل گمان مى برد.

4- جمع قرآن: در اين كتاب آمده: «علوى گفت: از بدعتهاى شما اهل سنت اين است كه قرآن را قبول نداريد. دليل اين مطلب اينكه شما مى گوييد: قرآن را عثمان جمع كرد. آيا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به آنچه عثمان انجام داد، جاهل بود»؟! [مؤتمر علماء بغداد، ص 48.]

سپس به اين گفتار خود ادامه مى دهد. هدف وى ابطال جمع آورى قرآن توسط عثمان، و اثبات جمع و تدوين آن در عهد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است.

مى گوييم:

1- واضح است كه جمع آورى قرآن توسط عثمان به معنى قبول نداشتن قرآن نيست. بنابراين براى اثبات جمله ى دوم، استدلال به جمله ى اول نابجاست.

2- عثمان قرآن را جمع نكرد بلكه او مردم را بر يك قرائت گرد آورد. اين هنگامى بود كه حذيفة بن يمان به او گفت كه از اختلاف قرائت مردم مى ترسد. اميرالمؤمنين على عليه السلام نيز او را در اين كار- جمع مردم بر يك قرائت- تأييد فرمود و طبق روايتى گفت: اگر من حاكم بودم، همين كار او را مى كردم [ر. ك: حقايق هامّة حول القرآن، ص 59- 138؛ و ترجمه ى آن: پژوهشى نو درباره ى قرآن كريم، ص 59- 128.]

/ 204