پذيرش مردم
در خصوص اين گفته استدلال كننده كه مردم اجازه نمى دادند كسى متعرض زهرا عليهاالسلام شود و او را مورد اذيت و آزار قرار دهد و با او بدرفتارى نمايد اين كار نمى توانست از سوى مردم پذيرفته شود، مى گوييم: الف: اگر صحيح باشد كه اقدام به هرگونه بدرفتارى با زهرا عليهاالسلام با مخالفت مردمى روبرو خواهد شد بايد دانست كه تلاش براى به آتش كشيدن خانه و جمع آورى هيزم، در مقابل ديدگان مردم انجام گرفت. آنگونه كه در بعضى از متون آمده، خيابانهاى مدينه مملو از مردمى شده بود كه براى نظاره اين اقدام وقيحانه جمع شده بودند. پس چرا يك نفر از آنان دخالت نكرد و دار و دسته حكومت را از اين كار بازنداشت؟! ب: چرا آنگاه كه دوّمى به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه از آنان قلم و كاغذ خواست تا چيزى برايشان بنويسد كه هرگز پس از او گمراه نشوند، گفت: پيغمبر هذيان مى گويد احدى به او اعتراض نكرد يا او را سرزنش ننمود يا بد نگفت يا حتى خودش را درمقابل او، عبوس نشان نداد؟! ج: اگر بپذيريم كه مردم اجازه ى چنين كارى را به آنان نمى دادند، آيا در توان و وسع مردم بود كه با حاكمان جديد كه زندگانى سياسى خود را با عنف و زور آغاز كردند، و دولتشان را به زور شمشير تشكيل دادند، مخالفت كنند؟! مگر مردم مغلوب آنان نبودند؟!
احتجاج زهرا
در خصوص احتجاج زهرا عليهاالسلام به جناياتى كه در حق او مرتكب شدند، چند نكته را بيان مى كنيم: الف: تلازم عدم احتجاج با عدم وقوع حادثه، درست نيست. زيرا حادثه اى اتفاق مى افتد امّا علّت يا عللى مانع احتجاج بدان مى شود. به عبارت ديگر، هنگامى كه اتفاق رخ مى دهد و مردم شاهد عينى آن هستند و بلكه خودشان عامل وقوع آن بوده اند، ديگر نه نيازى به بيان آن هست نه فايده اى دارد. خصوصاً براى كسى كه خودش مرتكب اين جنايات شده است مگر اينكه ضرورت ديگرى ايجاب كند مثل اينكه او را ملزم به انجام آن كرده باشند و مانند اين... ب: بيان كرديم كه اگر زهرا عليهاالسلام اين قضيه را محور اصلى اعتراضات خويش به غاصبان خلافت مى كرد: دچار محذور ديگرى مى شد يعنى: تضييع قضيه ى محورى بزرگ خلافت زيرا غاصبان خلافت مى توانستند به راحتى براى مردم تصوير كنند كه نزاع آنان با زهرا عليهاالسلام يك نزاع شخصى و در خصوص امور بسيار كوچك است و نه نزاع درباره ى اينكه چه كسى به خلافت سزاوارتر است يا درباره ى مصلحت امّت؟! و آنگاه كه نزاع شخصى شد بر زهرا عليهاالسلام فرض است كه وقتى بدكاران به حضورش رسيدند و از او درخواست عفو كردند، آنان را مورد عفو و رأفت خويشقرار دهد. زيرا عفو گذشت در مسائل شخصى از واجبات اخلاق انسانى و اسلامى است. خداوند فرمود: (خُذ العفْو وَأْمُر بالعُرف، و اَعرض عن الجاهلين). [اعراف/ 199.] (وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحوا الا تحبون ان يغفراللَّه لكم). [نور، 21.] (فاصفح الصفح الجميل). [حجر، 85.] تبديل اين نزاع به نزاع در مسائل شخصى بزرگترين هديه اى بود كه زهرا عليهاالسلام تقديم آنان مى كرد، در حالى كه مسأله امامت و خلافت يك مسأله شخصى نيست و از سوى ديگر نه حق را به صاحب حق برگردانده اند و نه كارى كرده اند كه نشانگر حسن نيت آنان در متابعت از حق باشد. بنابراين حق زهرا عليهاالسلام است كه آنان را مورد عفو و گذشت خود قرار دهد يا كوتاه بيايد و اظهار قبول و رضايت نمايد. ج: هم زهرا عليهاالسلام از اين وقايع ياد كرده و هم على اميرالمؤمنين عليه السلام. روايات و متون مربوط به اين جريان را در بخش مربوط خواهيم آورد. در اينجا به برخى از متون اشاره مى كنيم. ديلمى روايت كرده كه فاطمه عليهاالسلام فرمود: «هيزم زيادى در كنار خانه مان جمع كردند و آتش آوردند كه در و ما را با هم بسوزانند. من در پشت لنگه در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و بروند. پس عمر تازيانه را از دست قنفذ- غلام ابوبكر- گرفت و با آن به بازوى من زد. تازيانه همچون بازوبند به دور بازويم حلقه زد. عمر با لگد به در كوبيد. و آن را به طرف
من فشار داد. در حالى كه آبستن بودم. به صورت افتادم، آتش شعله مى كشيد و چهره ام را مى سوزاند. عمر چنان به صورتم سيلى زد كه گوشواره از گوشم افتاد و درد زايمان مرا گرفت. پس محسن را سقط كردم در حاليكه كشته ى بى گناه بود». [بحارالانوار، چ سنگى، ج 8، ص 231.]