نبود دلايل احتجاج
در خصوص سخن برخى كه مى گويند: به چه سبب على عليه السلام از اين حادثه در احتجاجات خود استفاده نكرد، در حالى كه حجّتى قوى و مهم عليه آنان بود، و موجب برانگيختن عواطف و احساسات از همه جهات- به تعبير مستدل- مى شد؟!. مى گوييم: 1- اين مسأله بر مردم پوشيده نبود كه على عليه السلام يادآورى نمايد يا به آنان خبر دهد. ضرورت ندارد كه در احتجاج به مضمون يك قضيه به همه وقايع آن استدلال شود خصوصاً اگر واضح و آشكار باشد. 2- موقعيت زمانى تحريك عواطف را برنمى تافت بلكه نياز به مدارا، و تسكين عواطف جوشان مردم داشت تا به سيلى خروشان و خانه برانداز تبديل نشود و در نتيجه ناخواسته با مخالفت با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه او را به سكوت فرمان داده بود، نيفتد. علاوه بر اين رويارويى مسلّحانه با آنان نيز نمى بايست در دستور كار على عليه السلام قرار گيرد. زيرا موجب تضعيف دين و فراهم كردن مقدمات براى اقدامات تخريبى مرتدان مى شد. چنان كه على عليه السلام در نهج البلاغه و جاهاى ديگر بدان تصريح فرموده است. 3- آورديم كه على عليه السلام هنگامى از اين وقايع سخن گفت كه مانعى وجود نداشت اما به شيوه ى آرام كه خلافت را به اختلاف در يك امر شخصى كه قابلعذرخواهى، و عفو گذشت است، تبديل نكند. 4- مخالفت آنان با امر خدا و رسول براى يادآورى سزاوارتر و مهمتر بود. زيرا همين معيار و ميزان حق و باطل است، اما جراحات شخصى و دردهاى روحى قابل التيام است و مى توان گره آن را با كلمات شيرين، و خضوع ظاهرى با اظهار ندامت و پشيمانى جنايتكاران به گونه اى كه براى مردم روشن شود كه دليلى بر اصرار در محكوم كردن و نابودى آنان نيست؛ باز كرد. آنچه وى درباره ى تلاش آن دو تن براى بدست آوردن رضايت و خشنودى زهرا عليهاالسلام پيش از رحلت او بيان كرد، بهترين دليل بر اين مطلب است. در جاى ديگر اين مسأله را توضيح خواهيم داد.