اسد بماند، و چون مدّت مذكور به پايان رسيد، عمار بن ياسر را به نزد خديجه فرستاد تا به او بگويد: «خديجه! گمان مبر كه دورى من از تو... پس چون شب فرارسيد، در را فراز كن... خديجه گفت: به تنهايى عادت كرده بودم. شب كه مى شد، سرم را مى پوشاندم و پرده اى مى انداختم و در را مى بستم... پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آمد، در زد.، گفتم: كيست كه حلقه اى را مى زند كه جز محمّد نمى زند؟ پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله با كلام رسا و سخن شيرينش گفت: خديجه! در را باز كن. محمد هستم. خديجه گفت: شاد و مسرور از آمدن پيامبر، برخاستم و در را باز كردم...». [بحارالانوار، صص 78- 79؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 41.] 10- در حديث اسلام عمر و رفتن وى به خانه خواهرش آمده كه گفت: «غضبناك رفتم، در زدم... كسى گفت: كيست؟ چون خواهرم در را برايم باز كرد، گفتم: اى دشمن خودت...». سپس به اين سخن كه خود تعابير فراوانى از اين قبيل دارد، ادامه مى دهد. [ر. ك: كنزالعمال، ج 12، صص 547- 553، 558.]
در كعبه
بدون ترديد در اين دوره كعبه درى داشته كه آن را به موقع لزوم باز مى كردند و مى بستند. روايات زير بر اين مطلب دلالت دارد: 1- داستان ولادت على عليه السلام در كعبه؛ پس از آنكه فاطمه بنت اسد از شكافى كه در ديوار كعبه برايش باز شد، وارد خانه خدا شد، گفتند: «خواستيم در كعبه را باز كنيم تا يكى از زنان ما به فاطمه برسد اما در باز نشد...». [بحارالانوار، ج 35، ص 36؛ امالى طوسى، ص 318.] 2- در فتح مكه به دنبال عثمان بن طلحه فرستاد، عثمان كليد كعبه را آورد و درش را باز كرد.. راوى گفت: پس پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و بلال و اسامة بن زيد و عثمان بن طلحه، وارد كعبه شدند. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود كه در را بستند. اندكى در آن درنگ كردند. سپس در را باز كردند. [صحيح مسلم، ج 2، صص 966- 967؛ صحيح بخارى، ج 1، ص 126؛ مسند احمد، ج 2، ص 33.] در يك متن ديگر كه از ورود پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و گروهى به داخل كعبه سخن مى گويد، آمده: «در كعبه را به روى آنان بستند. پس آن را گشود...». [سنن نسايى، ج 2، صص 33- 34، مسند احمد، ج 6، ص 15؛ ج 2، صص 33، 120؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 967.] 3- يك متن ديگر با تفصيل بيشترى از آن سخن مى گويد: «چون روز فتح مكه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله وارد مكه شد، عثمان بن ابى طلحه در كعبه را بست و پشت بام رفت. پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كليد را از او خواست. گفت: اگر مى دانستم كه او رسول خداست، مانع او نمى شدم. على بن ابى طالب پشت بام رفت و دست او را پيچيد و كليد را از او گرفت و در را باز كرد. پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله وارد خانه شد و دو ركعت نماز در آن گزارد. چون بيرون آمد، عباس كليد را طلبيد اين آيه نازل شد: (ان اللَّه يأمركم أن تؤدوا الامانات الى اهلها...) [بحارالانوار، ج 21، صص 116- 117؛ مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 143.] پس پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود كه كليد را به عثمان دادند». [اسباب النزول، ص 130؛ بحارالانوار، ج 21، صص 116- 117 به نقل از آن و مناقب آل ابى طالب، و تفسير ثعلبى و قشيرى و قزوينى، و معانى زجاج و مسند موصلى.] در يك حديث ديگر، پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله گفت: «كليد كعبه نزد كيست؟ گفتند: نزدمادر شيبه. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به او فرمود: نزد مادرت برو، و بگو كليد را بفرست... آن را در دست پسرش گذاشت. پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آن را برداشت و عمر را خواست و فرمود: اين تأويل خواب من است. پس در كعبه را باز كرد و پرده اى روى آن كشيد. از آن روز، بر روى كعبه، پرده اى مى اندازند. سپس پسر را خواست، لباسش را باز كرد و كليد را در آن گذاشت و گفت: كليد را به مادرت برگردان...». [مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 209.] 4- در كعبه، حلقه اى نيز داشت. روايت شده كه وقتى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از كعبه بيرون آمد، حلقه ى در را گرفت. پس گفت... [بحارالانوار، ج 67، ص 287؛ مشكاةالانوار، ص 59.] 5- اسامة بن زيد مى گويد كه با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله وارد خانه كعبه شدم. پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله بلال را فرمود كه در را فراز كند. كعبه آن موقع شش ستون داشت... [كنزالعمال، ج 5، ص 299، به نقل از: نسايى، احمد و رويانى.]