2- برخى حوادث و حالات، آدمى را از خارج نفس بريده، او را متوجه نفس خود كرده آثار نفسانى را آشكار مى‏رساند - ترجمه تفسیر المیزان جلد 6

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 6

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كه از خود بيخود بوده، پس اگر هم اين را بگويد باز نظرش همان معناى سطحى است، يعنى از بدنم غافل بودم و حواس ظاهريم از كار افتاد، و بين اين دو معنا فرق واضحى است، علاوه بر اينكه بعضى از بيهوش‏ها وقتى بهوش مى‏آيند پاره‏اى از خاطرات حالت بيهوشى خود را بصورت چيزى شبيه به رؤيايى كه ما از خواب خود به ياد داريم به ياد دارند.

و به هر تقدير در اين مطلب شكى نيست كه انسان از اين جهت كه انسان است خالى از چنين شعور نفسانى كه حقيقت نفس او را كه از آن به" من" تعبير مى‏كند در برابرش ممثل مى‏سازد، نيست، و اگر قدرى به آن معنايى كه در خود سراغ دارد انس بگيرد و كمى از مشغله‏هاى گوناگون بدنى و آرزوها و هدفهاى مادى منصرف شود تحقيقا به صحت آنچه ما بيان داشتيم حكم خواهد نمود، و خواهد گفت كه نفس او امرى است كه هيچ سنخيت با ماده و ماديات ندارد، براى اينكه مى‏بيند خاصيت نفس و اثر آن غير خواص و آثار ماديات است، ليكن متاسفانه اشتغال به مشاغل روزانه و صرف همه همت خود در راه تحصيل آرزوهاى زندگى مادى و رفع حوايج بدنى، او را بر آن داشته كه اين امر را مهمل گذاشته و در آن دقتى بكار نبرد، و اينگونه مطالب ساده و روان را اذعان نكند، و به همان مشاهده عاميانه و اجمالى اكتفاء نمايد.

2- برخى حوادث و حالات، آدمى را از خارج نفس بريده، او را متوجه نفس خود كرده آثار نفسانى را آشكار مى‏رساند

2- گر چه ما در بحث قبلى گفتيم افراد عادى و معمولى انسان همه هم‏شان مصروف حوايج مادى از قبيل غذا و مسكن و لباس است، و اينگونه افكار براى آنان مجال اينكه در باره حقيقت نفس و در زواياى ذات خود كنجكاوى كنند باقى نگذاشته، ليكن چنان هم نيست كه حوادث مختلفى كه گاهى در خلال ايام زندگى بر او هجوم مى‏آورد هيچگاه او را از غير خود منصرف و به خود متوجه نساخته و در واداريش به خلوت با نفس تاثيرى نداشته باشد، زيرا حوادث تكان دهنده نظير ترس و وحشت شديد و مسرت فوق العاده و محبت مفرط و اضطرار شديد و امثال اينها هست كه در اين معنا تاثير بسزايى دارند. مثلا ترس شديد، آدمى را در برابر حادثه به هيجان و اضطراب در آورده، در نتيجه نفس كه تا كنون از خود غفلت داشت و سرگرم با غير خود بود به خود برگشته تو گويى خودش، خودش را از ترس فنا و زوال نگه مى‏دارد، و همچنين مسرت فوق العاده مايه شيفتگى نفس در برابر لذت است، اين بيخودى نيز باعث توجه به نفس است، و محبت مفرط كه آن نيز باعث اين مى‏شود كه انسان نسبت به محبوب و مطلوب خود واله شده، جز او هم ديگرى نداشته باشد و اضطرار شديد كه علاقه آدمى را از هر چيزى بريده و تنها متوجه خود مى‏سازد، همچنين ساير عوامل و پيشامدهايى كه چه بسا يكى يا بيشتر از يكى از آنها باعث شود پاره‏اى از حقايق را كه حواس ظاهره و فكر خالى هيچگاه نمى‏تواند آنها را درك نمايد در برابر آدمى مجسم و محسوس نمايد، مثلا كسى كه در يك ظلمت خيره كننده‏

/ 539