توضيح اين روايت كه مراد از" لا عِلْمَ لَنا" اينست كه ما علمى به ما سواى تو نداريم
توضيح اينكه قرآن تماميش معارف و حقايق است، ليكن ظاهرش حقايق را از هم دور و اجزاى معارف را از يكديگر جدا مىكند، و باطنش همه را به هم نزديك و مربوط و مستحكم مىسازد، بنا بر اين ما حصل معناى روايت اين مىشود كه قرآن به حسب ظاهر طورى است كه انسان خيال مىكند مجموعهايست از حقايق مختلفهاى از معارف كه هيچ گونه ربطى بين آنها نيست، و ليكن در باطن با همه كثرت و بينونت و جدايى كه از هم دارند كمال نزديكى و اتصال را نسبت به هم دارند، به طورى كه گويى يك روح در جميع اجزاى آن جريان دارد، و آن همان روح توحيد است، خداى تعالى هم فرموده:" كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ" «1».با رعايت اين معنايى كه ما براى جملات آخر روايت كرديم به خوبى روشن مىشود اينكه امام (ع) در اين جملات،" لا عِلْمَ لَنا" را تفسير كرد به اينكه: ما علمى به ماسواى تو نداريم، تفسيرى است كه كاملا با صدر روايت انطباق دارد، براى اينكه انسان و يا هر صاحب علمى كه فرض شود، به وسيله و وساطت كسى و يا چيزى علم به هم مىرساند و مىداند آنچه را كه مىداند، به اين معنا كه خداى سبحان معلوم بالذات و غير خدا معلوم بوسيله خداست، به عبارت ديگر وقتى علم به چيزى تعلق گيرد اول به خداى سبحان به نحوى كه لايق ساحت قدس و كبريايى اوست تعلق مىگيرد، سپس از ناحيه قدس او عبور كرده و به آن چيز تعلق مىگيرد براى اينكه علم هر چيزى نزد خداست، خداى متعال است كه هر كسى را به هر قدر كه بخواهد علم روزى مىكند كما اينكه فرمود:" وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ" «2».روايتى هم كه در سابق از عبد الاعلى مولاى آل سام از امام صادق (ع) نقل كرديم و هم چنين روايات ديگرى اين معنا را افاده مىكنند، پس معناى گفتار انبيا كه بنا بر تفسير امام (ع) كه گفتند: ما علمى بماسواى تو نداريم بدرستى كه تويى علام الغيوب، اين است كه ما را علمى به چيزى از ماسواى تو نيست و اگر علمى به چيزى از ماسواى(1) كتابى است كه خداى حكيم و خبير آياتش را محكم و خلل ناپذير كرده و سپس آنها را از يكديگر جدا نموده است. سوره هود آيه 2.(2) و به چيزى از علم او احاطه نمىيابد مگر به مقدارى كه او بخواهد، آرى كرسى او آسمان و زمين را فرا گرفته. سوره بقره آيه 255.