مراد از" لا عِلْمَ لَنا" كه در جواب پيامبران (ع) به خدا آمده است نفى مطلق علم نيست‏ - ترجمه تفسیر المیزان جلد 6

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 6

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مى‏شود، و از اينكه علم همه غيب‏ها را به طور انحصار براى خداوند اثبات مى‏كند استفاده مى‏شود كه مراد از علمى كه از خود نفى مى‏كنند

مراد از" لا عِلْمَ لَنا" كه در جواب پيامبران (ع) به خدا آمده است نفى مطلق علم نيست‏

و مى‏گويند:" لا عِلْمَ لَنا" اصل علم نيست بلكه همان جميع علوم غيبى است كه براى خداوند اثباتش مى‏كند، زيرا ظاهر گفتارشان كه مى‏گويند:" إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ- بدرستى تويى علام الغيوب" دلالت دارد بر اينكه اين بيان تعليل مى‏كند نفى را و معلوم است كه انحصار علم همه غيب‏ها در خداوند سبحان دليل بر اين نيست كه غير خداوند فاقد اصل علم هستند، مخصوصا در اينجا كه سؤال خداوند از اين است كه مردم چگونه دعوت شما انبيا را پذيرفتند؟ چون علم به چگونگى پذيرفتن مردم از قبيل علم به غيب نيست بلكه از قبيل علم شهودى است، پس معلوم شد اينكه انبيا گفتند" لا عِلْمَ لَنا" نفى مطلق علم نيست بلكه نفى علم حقيقتى است كه به عالم غيب هم راه داشته باشد.

چه پر واضح است كه علم تنها به مقدار قدرتى كه از جهت اسباب و متعلقات دارد واقع را براى صاحبش كشف مى‏كند نه بيشتر، و نيز واضح است كه آنچه از يك موجود در چشم يك بيننده منعكس مى‏شود تنها عكسى است از آن نه واقع و حقيقت آن، زيرا واقع و حقيقت آن امرى است كه به جميع اجزاى موجود در خارج و جميع اجزايى كه قبل از آن موجود به لباس هستى در آمده بوده‏اند و همچنين موجوداتى كه همزمان با آن موجودند ارتباط و بستگى دارد، و ناگفته پيداست كه علم حقيقى به اين موجود خارجى براى كسى دست مى‏دهد كه به جميع موجودات قبل از آن و همچنين جميع موجودات همزمان با آن و بلكه به صانع آن يعنى خداوندى كه اجل از آن است كه در حيطه تصور كسى در آيد احاطه پيدا كند، و اين احاطه امرى است فوق طاقت بشرى.

در اين عالمى كه از يك طرف وسعت بى نهايت و عظمت اجرام فلكى و كهكشانهاى آن انديشه و فكر بشر را خيره و مبهوت ساخته و از طرف ديگر دقايقى كه در شكم اتم‏هاى ريز و ذرات ذره‏بينى آن نهفته شده عقلش را تباه و چنان سرگردانش نموده كه اگر بخواهد فكر خود را بين اين دو سنخ موجود خرد و بزرگ جولان دهد جز حيرت چيزى عايدش نمى‏شود. آرى آدمى را از موهبت فكر و نور خرد جز اندكى ناچيز مانند چراغ‏موشى كه مسير كوتاه زندگيش را روشن ساخته بسان شمعى كه در ظلمات شبى ديجور پيش پاى صاحبش را هويدا كند ارزانى نداشته‏اند، بنا بر اين بايد گفت هر چيزى كه مورد علم ما قرار مى‏گيرد حقيقت و واقعيتش وابسته و مربوط به موجودات اطراف خود و آن موجودات هم به موجودات ديگر و همچنين ... و اين موجودات حقايقى هستند كه به كلى از علم و ادراك آدمى غايبند، پس اين موجود مفروض هم حقيقتش از حيطه علم ما بيرون است، و ما وقتى مى‏توانيم بطور حقيقت‏

/ 539