مراد از" لا عِلْمَ لَنا" كه در جواب پيامبران (ع) به خدا آمده است نفى مطلق علم نيست
و مىگويند:" لا عِلْمَ لَنا" اصل علم نيست بلكه همان جميع علوم غيبى است كه براى خداوند اثباتش مىكند، زيرا ظاهر گفتارشان كه مىگويند:" إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ- بدرستى تويى علام الغيوب" دلالت دارد بر اينكه اين بيان تعليل مىكند نفى را و معلوم است كه انحصار علم همه غيبها در خداوند سبحان دليل بر اين نيست كه غير خداوند فاقد اصل علم هستند، مخصوصا در اينجا كه سؤال خداوند از اين است كه مردم چگونه دعوت شما انبيا را پذيرفتند؟ چون علم به چگونگى پذيرفتن مردم از قبيل علم به غيب نيست بلكه از قبيل علم شهودى است، پس معلوم شد اينكه انبيا گفتند" لا عِلْمَ لَنا" نفى مطلق علم نيست بلكه نفى علم حقيقتى است كه به عالم غيب هم راه داشته باشد.چه پر واضح است كه علم تنها به مقدار قدرتى كه از جهت اسباب و متعلقات دارد واقع را براى صاحبش كشف مىكند نه بيشتر، و نيز واضح است كه آنچه از يك موجود در چشم يك بيننده منعكس مىشود تنها عكسى است از آن نه واقع و حقيقت آن، زيرا واقع و حقيقت آن امرى است كه به جميع اجزاى موجود در خارج و جميع اجزايى كه قبل از آن موجود به لباس هستى در آمده بودهاند و همچنين موجوداتى كه همزمان با آن موجودند ارتباط و بستگى دارد، و ناگفته پيداست كه علم حقيقى به اين موجود خارجى براى كسى دست مىدهد كه به جميع موجودات قبل از آن و همچنين جميع موجودات همزمان با آن و بلكه به صانع آن يعنى خداوندى كه اجل از آن است كه در حيطه تصور كسى در آيد احاطه پيدا كند، و اين احاطه امرى است فوق طاقت بشرى.در اين عالمى كه از يك طرف وسعت بى نهايت و عظمت اجرام فلكى و كهكشانهاى آن انديشه و فكر بشر را خيره و مبهوت ساخته و از طرف ديگر دقايقى كه در شكم اتمهاى ريز و ذرات ذرهبينى آن نهفته شده عقلش را تباه و چنان سرگردانش نموده كه اگر بخواهد فكر خود را بين اين دو سنخ موجود خرد و بزرگ جولان دهد جز حيرت چيزى عايدش نمىشود. آرى آدمى را از موهبت فكر و نور خرد جز اندكى ناچيز مانند چراغموشى كه مسير كوتاه زندگيش را روشن ساخته بسان شمعى كه در ظلمات شبى ديجور پيش پاى صاحبش را هويدا كند ارزانى نداشتهاند، بنا بر اين بايد گفت هر چيزى كه مورد علم ما قرار مىگيرد حقيقت و واقعيتش وابسته و مربوط به موجودات اطراف خود و آن موجودات هم به موجودات ديگر و همچنين ... و اين موجودات حقايقى هستند كه به كلى از علم و ادراك آدمى غايبند، پس اين موجود مفروض هم حقيقتش از حيطه علم ما بيرون است، و ما وقتى مىتوانيم بطور حقيقت