ترجمه تفسیر المیزان جلد 6
لطفا منتظر باشید ...
سينه جلوتر نبود، فاصله بين دو شانهاش زياد و به اصطلاح چهار شانه بود، مفاصل استخوانهايش ضخيم و سينهاش گشاد و وقتى برهنه مىشد بدنش بسيار زيبا و اندامش متناسب بود، از بالاى سينه تا سره خطى از مو داشت، سينه و شكمش غير از اين خط از مو برهنه بود ولى از دو ذراع و پشت شانه و بالاى سينهاش پر مو، و بند دستهايش كشيده و محيط كف دستش فراخ و استخوانبندى آن و استخوانبندى كف پايش درشت بود. سراپاى بدنش صاف و استخوانهايش باريك و بدون برآمدگى بود، و گودى كف پا و دستش از متعارف بيشتر و دو كف قدمش محدب و بيشتر از متعارف برآمده، و هم چنين پهن بود، به طورى كه آب بر آن قرار مىگرفت، وقتى قدم برمىداشت تو گويى آن را از زمين مىكند و بآرامى گام برمىداشت و با وقار راه مىپيمود، و در راه رفتن سريع بود، و راه رفتنش چنان بود كه تو گويى از كوه سرازير مىشود، و وقتى بجايى التفات مىكرد با تمام بدن متوجه مىشد، چشمهايش افتاده يعنى نگاهش بيشتر به زمين بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود كه كسى را ياراى خيره شدن بر آن نبود، و به هر كس برمىخورد در سلام از او سبقت مىجست.راوى گفت پرسيدم منطقش را برايم وصف كن، گفت: رسول خدا (ص) دائما با غصهها قرين و دائما در فكر بود و يك لحظه راحتى نداشت، بسيار كم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تكلم نمىفرمود، و وقتى حرف ميزد كلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مىكرد، اين تعبير كنايه است از فصاحت، و كلامش همه كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خلق نازنينش بسيار نرم بود، به اين معنا كه نه كسى را با كلام خود مىآزرد و نه به كسى اهانت مىنمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مىنمود، اگر چه هم ناچيز مىبود، و هيچ نعمتى را مذمت نمىفرمود، و در خصوص طعامها مذمت نمىكرد و از طعم آن تعريف هم نمىنمود، دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم در نمىآورد، و وقتى كه حقى پايمال مىشد از شدت خشم كسى او را نمىشناخت، و از هيچ چيزى پروا نداشت تا آنكه احقاق حق مىكرد، و اگر به چيزى اشاره مىفرمود با تمام كف دست اشاره مىنمود، و وقتى از مطلبى تعجب مىكرد دستها را پشت و روى مىكرد و وقتى سخن مىگفت انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مىزد، و وقتى غضب مىفرمود، روى مبارك را مىگرداند در حالتى كه چشمها را هم مىبست، و وقتى مىخنديد خندهاش تبسمى شيرين بود به طورى كه تنها دندانهاى چون تگرگش نمايان مىشد.صدوق (عليه الرحمه) در كتاب مزبور مىگويد: تا اينجا روايت ابى القاسم بن منيع از اسماعيل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از اين پس تا آخر روايت عبد الرحمن