ترجمه تفسیر المیزان جلد 6

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 6

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سينه جلوتر نبود، فاصله بين دو شانه‏اش زياد و به اصطلاح چهار شانه بود، مفاصل استخوانهايش ضخيم و سينه‏اش گشاد و وقتى برهنه مى‏شد بدنش بسيار زيبا و اندامش متناسب بود، از بالاى سينه تا سره خطى از مو داشت، سينه و شكمش غير از اين خط از مو برهنه بود ولى از دو ذراع و پشت شانه و بالاى سينه‏اش پر مو، و بند دستهايش كشيده و محيط كف دستش فراخ و استخوان‏بندى آن و استخوان‏بندى كف پايش درشت بود. سراپاى بدنش صاف و استخوانهايش باريك و بدون برآمدگى بود، و گودى كف پا و دستش از متعارف بيشتر و دو كف قدمش محدب و بيشتر از متعارف برآمده، و هم چنين پهن بود، به طورى كه آب بر آن قرار مى‏گرفت، وقتى قدم برمى‏داشت تو گويى آن را از زمين مى‏كند و بآرامى گام برمى‏داشت و با وقار راه مى‏پيمود، و در راه رفتن سريع بود، و راه رفتنش چنان بود كه تو گويى از كوه سرازير مى‏شود، و وقتى بجايى التفات مى‏كرد با تمام بدن متوجه مى‏شد، چشمهايش افتاده يعنى نگاهش بيشتر به زمين بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود كه كسى را ياراى خيره شدن بر آن نبود، و به هر كس برمى‏خورد در سلام از او سبقت مى‏جست.

راوى گفت پرسيدم منطقش را برايم وصف كن، گفت: رسول خدا (ص) دائما با غصه‏ها قرين و دائما در فكر بود و يك لحظه راحتى نداشت، بسيار كم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تكلم نمى‏فرمود، و وقتى حرف ميزد كلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مى‏كرد، اين تعبير كنايه است از فصاحت، و كلامش همه كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خلق نازنينش بسيار نرم بود، به اين معنا كه نه كسى را با كلام خود مى‏آزرد و نه به كسى اهانت مى‏نمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مى‏نمود، اگر چه هم ناچيز مى‏بود، و هيچ نعمتى را مذمت نمى‏فرمود، و در خصوص طعامها مذمت نمى‏كرد و از طعم آن تعريف هم نمى‏نمود، دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم در نمى‏آورد، و وقتى كه حقى پايمال مى‏شد از شدت خشم كسى او را نمى‏شناخت، و از هيچ چيزى پروا نداشت تا آنكه احقاق حق مى‏كرد، و اگر به چيزى اشاره مى‏فرمود با تمام كف دست اشاره مى‏نمود، و وقتى از مطلبى تعجب مى‏كرد دست‏ها را پشت و روى مى‏كرد و وقتى سخن مى‏گفت انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى‏زد، و وقتى غضب مى‏فرمود، روى مبارك را مى‏گرداند در حالتى كه چشمها را هم مى‏بست، و وقتى مى‏خنديد خنده‏اش تبسمى شيرين بود به طورى كه تنها دندانهاى چون تگرگش نمايان مى‏شد.

صدوق (عليه الرحمه) در كتاب مزبور مى‏گويد: تا اينجا روايت ابى القاسم بن منيع از اسماعيل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از اين پس تا آخر روايت عبد الرحمن‏

/ 539