پس، اين كتاب كريم با تشتت آيات و تفرق ابعاضش جز يك غرض را دنبال نمىكند، غرض واحدى كه در هر موردى شكلى خاص به خود مىگيرد، در يك مورد اصلى دينى، و در موردى ديگر حكمى اخلاقى، و در جايى ديگر حكمى شرعى و يا سياسى و يا قضايى و يا غير آن است، بطورى كه هر قدر از ريشه به سوى شاخه و از شاخه به شاخههاى باريكتر برده شود از آن معناى واحد محفوظ خارج نگشته و آن غرض اصلى گم نمىشود. پس آن ريشه، اصلى است واحد كه وقتى تجزيه و تركيب مىشود به صورت يك يك آن اجزاء و تفاصيل عقايد و اخلاق و اعمال در مىآيد، و آن عقايد و اخلاق و اعمال وقتى تحليل مىشود به شكل آن ريشه اصلى و آن روح دويده در همه آنها در مىآيد.
و بنا بر اين، توحيد خداى تعالى اگر آن طور كه لايق ساحت قدس و عزت و كبريايى او است در نظر گرفته شود، آن توحيد در مقام اعتقاد مثلا به صورت اثبات اسماء و صفات حسناى الهى و اعتقاد داشتن به آنها در مىآيد، و در مقام اخلاق، آدمى را متخلق به اخلاق كريمهاى از قبيل رضا، تسليم، شجاعت، عفت، سخاء و ... و مبراى از صفات رذيله مىسازد، و در مرحله عمل وادار به اعمال صالح و تقواى از محرمات الهى مىكند.
و اگر خواستى مىتوانى اينطور بگويى كه:
توحيد خالص باعث مىشود آدمى در هر يك از مراتب عقايد و اخلاق و اعمال، همان را داشته باشد كه كتاب الهى از انسانها خواسته و به آن دعوت كرده است، هم چنان كه آنچه قرآن كريم از اين مراتب و از اجزاء آن بيان كرده هيچ يك را بدون توحيد خالص تحقق پذير نمىداند.
پس، تا اينجا روشن شد كه آيه شريفه مورد بحث در مقام بيان اين جهت است كه تفاصيل و جزئيات معارف و شرايع قرآنى به اصلى واحد بر مىگردد، به نحوى كه اگر آن اصل در هر مورد از موارد عقايد و اوصاف و اعمال با خصوصيت مورد، تركيب شود حكم خاص به آن مورد را نتيجه مىدهد، همان حكمى را كه قرآن كريم براى آن مورد معين كرده، و با اين بيان دو نكته به خوبى روشن مىشود: