پس، آيه شريفه همين جا مشركين را مورد مؤاخذه قرار مىدهد كه پس شما اعتراف داريد كه همه تدبيرها منتهى به اللَّه تعالى مىشود، و چگونه ممكن است منتهى نشود با اينكه خالق همه عالم او است، و نيز همو است كه عالم را بقاء مىدهد، پس حقيقت ربوبيت نيز مختص به او است، و تنها او است كه مستحق عبادت است، نه كسى ديگر.
احتجاج دوم براى توحيد خداوند، با استناد به مساله ابداء و اعاده خلق
" قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ..."در اين آيه حجتى ديگر به رسول گرامى خود تلقين مىكند تا عليه مشركين اقامه نمايد، حجتى از جهت مبدأ و معاد، مىفرمايد: آن كسى كه مبدأ هر موجودى است و معاد و برگشت هر موجودى نيز به سوى او است استحقاق آن را دارد كه عبادت شود تا آدمى در روز معاد و روز لقاء او از عذاب اليمش ايمن گشته، به ثواب عظيم او نائل گردد.و چون مشركين- يعنى همانهايى كه در اين حجت خطاب به آنها بوده است- قائل به معاد نبودند، لذا خداى تعالى پيامبرش را دستور داده كه خودش پاسخ از اين سؤال بدهد، و بگويد: " اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ".و اگر آيه شريفه در احتجاجش به مساله ابداء و اعاده تكيه كرده، اين اعتمادش اعتماد بر يك مقدمه مبهم و بيان ناشده نبوده، چون خداى تعالى در موارد متعددى از كلامش كه شايد به ده مورد برسد از طرق مختلفى بر اين مقدمه احتجاج كرده. يك بار از طريق اينكه اگر بعد از اين عالم عالمى ديگر نباشد لازم مىآيد خلقت بشر در اين عالم لغو و بيهوده باشد و خداى تعالى كار بيهوده نمىكند. و يك بار از اين طريق كه اگر عالمى ديگر نباشد و خلق در آن عالم به جزاى اعمال خود نرسند ظلم لازم مىآيد، و چون خداى تعالى عادل است، پس واجب است كه در عالمى ديگر كيفر و پاداش هر عملى را بدهد.و همچنين از طرفى ديگر، اصولا خداى تعالى در قرآن كريم هر گونه شك و ترديدى نسبت به معاد را نفى نموده، و ثابت بودن آن را امرى مسلم دانسته است. (و ديگر لازم نبود در هر احتجاجى دوباره ادله معاد را ذكر كند).و اين حجت بطورى كه در سابق اشاره كرديم حجتى است كه منطق عموم مؤمنين را بازگو مىكند، كه اگر خداى تعالى را عبادت مىكنند از ترس عقاب او و يا به اميد ثوابى است كه او برايشان مهيا كرده است.