و يا گفته بودند: ما به اين نامبردگان توسل مىجوييم و آنان را به درگاه خدا وسيله قرار مىدهيم و شعايرش را تعظيم مىكنيم و اوليايش را دوست مىداريم، هرگز مشرك نبودند بلكه شركاى آنان همان جنبه را مىداشت كه كعبه در اسلام دارد يعنى وجهه عبوديت آنان واقع مىشد نه معبود، همانطور كه كعبه وجهه عبوديت مسلمين است نه معبود آنان بلكه مسلمين خداى تعالى را روبروى آن
عبادت مىكنند.
و من نمىفهمم اين آقايان در باره حجر الاسود و استحباب بوسيدن آن و دست ماليدن به آن را در اسلام چگونه توجيه مىكنند؟
و همچنين در باره خود كعبه چه مىگويند؟
آيا طواف پيرامون كعبه و بوسيدن و استلام حجر شركى است كه در اسلام استثناء نشده؟
- كه مساله شرك، حكم ضرورى عقلى است و قابل تخصيص و استثناء نيست-
و يا مىگويند: اين كار فقط عبادت خدا است (و كعبه) و حجر الاسود حكم طريق و جهت را دارد؟
اگر اين را مىگويند، از ايشان مىپرسيم پس چه فرقى بين سنگ كعبه و بين غير آن هست؟
اگر تعظيم غير خدا بر وجه استقلال دادن به آن غير نباشد و جنبه پرستش نباشد، چرا شرك شمرده شود؟
و تمامى روايات و آياتى كه بطور مطلق به تعظيم شعائر الهى و تعظيم رسول خدا (ص) و دوست داشتن آن جناب و مودت با حضرتش و حب اهل بيتش و مودت آنان سفارش كرده و همچنين سفارشات ديگرى از اين قبيل، سفارشهايى است كه بجا و هيچ اشكالى در آنها نيست.