به دستورى رخصت راستان يكى روز كز گردش روزگار بفالى همايون بترتيب راه عنان تاب شد شاه پيروز جنگ ز شمشير پولاد چون شير مست سپاهى چو زنبور با نيشتر نشان جسته بود از درفش بلند به وقتى كه آن وقت سازنده بود بسى برتر از كاويانى درفش صنوبر ستونى به پنجه ارش برو اژدها پيكرى از حرير زده بر سر از جعد پرچم كلاه به فرسنگها بود پيدا ز دور شد آن اژدها با چنان لشگرى جهان كرد از آشوب خود دردناك از اين گربه گون خاك تا چندچند جهان يك نواله ست پيچيده سر فلك در بلندى زمين در مغاك نبشته برين هر دو آلوده طشتزمين گر بضاعت برون آورد زمين گر بضاعت برون آورد
به لشگر كشى گشت هم داستان بدست آمدش طالعى اختيار بفرمود كز جاى جنبد سپاه ميان بسته بر كين بدخواه تنگ به كشور گشائى كليدى بدست ز غوعاى زنبور هم بيشتر كه ماند از فريدون فيرزومند فلك دوستان را نوازنده بود به منجوق برزد پرندى به نقش به پيراستن يافته پرورش كه بيننده را زو برآمد نفير چو بر كله كوه ابر سياه عقابى سيه پر و بالش ز نور به سر بر چنان اژدها پيكرى ز بهر چه؟ از بهر يك مشت خاك به شيرى توان كردنش گرگ بند در او گاه حلوا بود گه جگر يكى طشت خون شد يكى طشت خاك چو خون سياوش بسى سرگذشتهمه خاك در زير خون آورد همه خاك در زير خون آورد