زبان ترازو كه شد راست نام چو از كام خود گامى آيد برون بسا گفتنيها كه باشد نهفت به گفتن كسى كو شود سخت كوش سخن به كه با صاحب تاج و تخت چو زين گونه تندى بسى كرد شاه خطرهاست در كار شاهان بسى چو از كينه اى بر فروزند چهر همانا كه پيوند شاه آتشست نصيحت موافق بود شاه را نصيحت گرى با خداوند زور چو آگاه گشت آن نصيحت گزار سخن را دگرگونه بنياد كرد كه داراى دور آشكارا توئى كه باشد سكندر كه آرد سپاه ترا اين كلاه آسمان دوختست كلوخى كه با كوه سازد نبرد درخت كدو تانه بس روزگار چو گردد ز دولابه ى نال سيركدوئى است او گردن افراخته كدوئى است او گردن افراخته
از آن شد كه بيرون نيايد ز كام به هر سو كه جنبد شود سرنگون به ديگر زبان بايدش باز گفت نيوشنده را درنيايد به گوش بگويند سخته نگويند سخت پشيمان شد آن پير و شد عذرخواه كه با شاه خويشى ندارد كسى به فرزند خود بر نيارند مهر به آتش در از دور ديدن خوشست گر از كبر خالى كند راه را بود تخمى افكنده در خاك شور كه از پند او گرم شد شهريار به شيرين زبان شاه را ياد كرد مخالف چه دارد چو دارا توئى ز داراى دولت ستاند كلاه ستاره چراغ تو افروختست به سنگى توان زو برآورد كرد كند دعوى همسرى با چنار رسن بسته در گردن آيد به زيرز ساق گيائى رسن ساخته ز ساق گيائى رسن ساخته