رسن زود پوسد چو باشد گياه چو خورشيد مشعل درآرد به باغ به هنگام سر پنجه روباه لنگ گره ز ابروى خويش بر گوشه نه به آهستگى كار عالم برار چراغ ار به گرمى نيفروختى خمير آمده و آتش اندر تنور شكيب آورد بندها را كليد نه نيكوست شطرنج بد باختن بسا رود كز زخم خوردن شكست تو شاهى قياس تو افزون كنم به تعظيم دارا جهان ديده مرد جهاندار داراى جوشيده مغز در آن تندى و آتش افروختن طلب كرد كايد ز ديوان دبير دبير نويسنده آمد چو باد روان كرد كلك شبه رنگ را يكى نامه ى نغز پيكر نوشت سخنهائى از تيغ پولادترچو شد نامه نغز پرداخته چو شد نامه نغز پرداخته
دگر باره دلوش درافتد به چاه به پروانگى پيش ميرد چراغ چگونه نهد پاى پيش پلنگ كه بر گوشه بهتر كمان را گره كه در كار گرمى نيايد به كار نه خود را نه پروانه را سوختى نباشد زنان تا دهن راه دور شكيبنده را كس پشيمان نديد فرس در تك و پيل در تاختن كه تا زخمه رودى آمد بدست حساب تو با ديگران چون كنم بسى گونه زين داستان ياد كرد نشد نرم دل زان سخنهاى نغز كز او خواست مغز سخن سوختن به كار آورد مشك را با حرير نوشت آنچه دارا بدو كرد ياد ببرد آب مانى و ارژنگ را به نغزى به كردار باغ بهشت زبان از سخن سخت بنيادتربر او مهر شاهانه شد ساخته بر او مهر شاهانه شد ساخته